عمارت ارباب جعون
#عمارت_ارباب_جعون
Part: 27
+جونکوک چی شده حالت خوبه؟
جونکوک اون وو رو گذاشت زمین و پیشونی بوسید و اومد سمت من و دستم رو گرفت و یکم فشار داد،
_ هر چیزی شنیدی نمیای تو ،(جدی)
+ها؟
جونکوک دستام رو ول کرد ، و رفت تو عمارت،
نمیدونم جونکوک دقیقا چی میگفت و منظورش از هر چیزی شنیدی نمیای تو،
کلی سوال تو ذهنم بود که اون وو، رفت طرف تاب رفتم طرفش و از پشت هلش میدادم،
÷ مامانی ،
+هوم،
÷ بابایی چش شده بو.........
قبل اینکه حرف اون وو تموم شه یه جیغ بنفش از تو عمارت شنیده شد،
خواستم برم تو عمارت که یاد حرف جونکوک افتادم،(هر چیزی شنیدی نمیای تو ، اون حرف)
÷ مامان جون چی بود؟
+نمیدونم،
÷ چرا نمیریم ببین چی بود؟
+دیدی که بابایی چی گفت هر چی شنیدین نمیآید تو،
÷آخه واس چی ، چرا آخه،
+ من نمیدونم عزیزم حالا اروم با.......
دوباره اون جیغ بنفش به گوش رسید،
اون اومد طرف ،
÷ مامان من میترسم(بغض)
+ عزیزم نترس مامانی اینجاست،
ویو جونکوک:
بعد اینکه ات و اون وو رو فرستادم رفت ، برگشتم تو عمارت ،
_فکر کردی کی هستی که درمورد همه چیه خونه ی من نظر میدی تو یه هر*زه ای بیش نیستی حالیته(داد)
^جونکوک من دوست دار.......
_من از این حرفا گوشم پره همیشه از این حرفا میزنی فکر میکنی اثر میکنه(نیشخند )
^ جونکوک آخه.....
_ خفه(عربده )حالا بهت نشون میدم فضولی کردن تو کار من چه عاقبتی داره،
کمربندم رو دراوردم و حلقه کردم تو دستم ،چیسو از ترس حتی از جاش تکون هن نمیخورد فقط نشسته بود زمین و تو چشماش میشد ترس رو دید ،
با تمام قدرتم با کمربند میزدمش ، جیغ های بنفشی میزد اما برام مهم نبود وقتی هر غلطی میخواد میکنه و فکر میکنه منم هویجم،
اینقدر زدمش که بیهوش شد به اجوما گفتم جمعش کنه،
اعصابم خیلی خورد بود ، واقعا نمیدونم چرا باید چیسو رو تحمل کنم من که قدرتم به اندازه ی کافی زیاد بود،
رفتم حیاط که دیدم اون وو رو چمن ها دراز کشیده و داره نقاشی میکنه ولی ات نبود،
رفتم سمت اون وو،
اون وو تا م رو دیدن از جاش بلند شد و با نقاشیش اومد طرفم،
÷ بابایی ببین چی کشیدم(نقاشیش رو به جونکوک نشدن میده)
_ هوم اره خیلی خوشگله(رو زانو میشینه و سر اون وو رو ناز میکنه،)
_ اون وو مامانی کجاست؟
÷ مامانی ، اون.....همین جا بود نمیدونم نیست،
ویو ات:
رفتم تا گوشیم رو از تو کیفم برداشتم و اومدم تو حیاط که اون وو رو با جونکوک دیدم،
+ دنبال من میگشتین؟(خنده)
÷مامانی(ذوق و پرید بغل ات)
_ ات کجا بودی ؟
+رفته بودم گوشی رو بیارم ، او راستی اون وو نقاشیت رو کشیدی؟
÷ اره ایناها،(نقاشی رو نشون ات میده)
+وای چه قشنگه ، آفرین اون وو،
÷ مامانی،
+ هوم؟
÷ من خوابم میاد میشه ببریم خونه بخوابم،
+هوم،
اون وو رو بردم داخل عمارت و ......
Part: 27
+جونکوک چی شده حالت خوبه؟
جونکوک اون وو رو گذاشت زمین و پیشونی بوسید و اومد سمت من و دستم رو گرفت و یکم فشار داد،
_ هر چیزی شنیدی نمیای تو ،(جدی)
+ها؟
جونکوک دستام رو ول کرد ، و رفت تو عمارت،
نمیدونم جونکوک دقیقا چی میگفت و منظورش از هر چیزی شنیدی نمیای تو،
کلی سوال تو ذهنم بود که اون وو، رفت طرف تاب رفتم طرفش و از پشت هلش میدادم،
÷ مامانی ،
+هوم،
÷ بابایی چش شده بو.........
قبل اینکه حرف اون وو تموم شه یه جیغ بنفش از تو عمارت شنیده شد،
خواستم برم تو عمارت که یاد حرف جونکوک افتادم،(هر چیزی شنیدی نمیای تو ، اون حرف)
÷ مامان جون چی بود؟
+نمیدونم،
÷ چرا نمیریم ببین چی بود؟
+دیدی که بابایی چی گفت هر چی شنیدین نمیآید تو،
÷آخه واس چی ، چرا آخه،
+ من نمیدونم عزیزم حالا اروم با.......
دوباره اون جیغ بنفش به گوش رسید،
اون اومد طرف ،
÷ مامان من میترسم(بغض)
+ عزیزم نترس مامانی اینجاست،
ویو جونکوک:
بعد اینکه ات و اون وو رو فرستادم رفت ، برگشتم تو عمارت ،
_فکر کردی کی هستی که درمورد همه چیه خونه ی من نظر میدی تو یه هر*زه ای بیش نیستی حالیته(داد)
^جونکوک من دوست دار.......
_من از این حرفا گوشم پره همیشه از این حرفا میزنی فکر میکنی اثر میکنه(نیشخند )
^ جونکوک آخه.....
_ خفه(عربده )حالا بهت نشون میدم فضولی کردن تو کار من چه عاقبتی داره،
کمربندم رو دراوردم و حلقه کردم تو دستم ،چیسو از ترس حتی از جاش تکون هن نمیخورد فقط نشسته بود زمین و تو چشماش میشد ترس رو دید ،
با تمام قدرتم با کمربند میزدمش ، جیغ های بنفشی میزد اما برام مهم نبود وقتی هر غلطی میخواد میکنه و فکر میکنه منم هویجم،
اینقدر زدمش که بیهوش شد به اجوما گفتم جمعش کنه،
اعصابم خیلی خورد بود ، واقعا نمیدونم چرا باید چیسو رو تحمل کنم من که قدرتم به اندازه ی کافی زیاد بود،
رفتم حیاط که دیدم اون وو رو چمن ها دراز کشیده و داره نقاشی میکنه ولی ات نبود،
رفتم سمت اون وو،
اون وو تا م رو دیدن از جاش بلند شد و با نقاشیش اومد طرفم،
÷ بابایی ببین چی کشیدم(نقاشیش رو به جونکوک نشدن میده)
_ هوم اره خیلی خوشگله(رو زانو میشینه و سر اون وو رو ناز میکنه،)
_ اون وو مامانی کجاست؟
÷ مامانی ، اون.....همین جا بود نمیدونم نیست،
ویو ات:
رفتم تا گوشیم رو از تو کیفم برداشتم و اومدم تو حیاط که اون وو رو با جونکوک دیدم،
+ دنبال من میگشتین؟(خنده)
÷مامانی(ذوق و پرید بغل ات)
_ ات کجا بودی ؟
+رفته بودم گوشی رو بیارم ، او راستی اون وو نقاشیت رو کشیدی؟
÷ اره ایناها،(نقاشی رو نشون ات میده)
+وای چه قشنگه ، آفرین اون وو،
÷ مامانی،
+ هوم؟
÷ من خوابم میاد میشه ببریم خونه بخوابم،
+هوم،
اون وو رو بردم داخل عمارت و ......
۴.۶k
۰۶ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.