part⁷⁶🦖🗿
جانگ می « پیرهن نسکافه ای بلندی که گل های مشکی نامنظمی روی اون خودنمایی میکرد رو پوشیدم و بعد از زدن یه رژ جیگری آرایشم رو تموم کردم.... از روزی که وارد ایتالیا شدیم یه اسلحه بهم داده بودن تا مواقع ضروری ازش استفاده کنم! اسلحه رو برداشتم و توی هوا چرخوندم که در باز شد و کوک اومد داخل
کوک « ای کاش یه مدل دیگه انتخاب میکردم
جانگ می « خیلی بده؟ ولی از نظر من که قشنگه
کوک « بیش از حد بهت میاد دختر..... خوشم نمیاد همه الماس قیمتی منو ببینن
جانگ می « با این حساب منم باید چشم اونایی که دنبال توان در بیارم
کوک « عزیزم میدونی که چقدر خاطرخواه دارم
جانگ می « جرعت دارن بهت نخ بدن ببین چطور دهنشون رو سرویس میکنم
کوک « نخ که سهله! پا هم بدن چشمای من فقط تو رو میبینه یکی یه دونه
ته سان « حالم رو بهم زدین چندشا.... پاشین بیاین پایین باید بریم
جانگ می « سان
جانگ می « هوم؟
جانگ می « حس نمیکنی این لانای میمون زیادی با نام صمیمی شده؟
ته سان « *خنده... چیکارش داری بزار نامجون این بچه رو گردن بگیره به راه راست هدایت بشه
جانگ می « عمرا! سرهنگ مملکت رو بدبخت میکنه
تو خونهی منی؛
پس بدون من هرچقدرم ازت دور بشم، بازم به خودت برمیگردم؛ چون درست وقتی که فکر میکردم به این دنیا و آدماش تعلقی ندارم، تو بودی که به حریم قلبم نزدیک شدی و تکه شکسته های قلبمو بوسیدی؛ وقتی فکر میکردم آخرین نفر هر آدمم بهم عشق دادی و امیدوارم کردی؛ شک ندارم روح من و تو بهم گره خورده پس بذار زمونه هرچقدر میخواد کشش بده؛
قلب من تا همیشه برای آدم امنش میمونه بهت قول میدم.
_خاطره خوبی از این مهمونی های پر سر و صدا نداشت.... اخرین باری که به این تیپ مهمونی ها اومده بود گیر ادوارد اوفتاد و لحظات بدی رو سپری کرده بود! اما نمیتونست منکر این بشه که خاطره خوبی از مهمونی قبل نداره.... خاطره خوبی که کوک براش ساخته بود میتونست تلخی اون اتفاق رو براش کم کنه..... با فاصله از جمعیت سرخوش نشسته بود و نگاهش رو بین زوج های جوون روی پیست به چرخش در اورد
کوک « فکر نمیکنی برای امشب کافی باشه؟
جانگ می « چی؟
_جام سرخ شراب رو از دست دخترک گرفت و روی میز گذاشت! امشب نباید مست میکردن چون ممکنه بود در کسری از ثانیه این شب آروم بهم بخوره و لازم بود حالت تهاجمی شون رو حفظ کنن
کوک « نباید مست کنی شکلات من..... عمو تو دیدی؟
جانگ می « خبری ازش نیست... بچه ها کجان؟
کوک « رفتن این اطراف رو بررسی کنن
جانگ می « کمی بعد سر و کله ی بچه ها پیدا شد و مشغول جنگولک بازی بودن که موزیک قطع شد و توجه همه به سمت درب ورودی سالن جلب شد...... لوستر های نورانی سالن رو خاموش کرده بودن و فقط یه نور سفید راهروی منتهی به درب ورودی رو روشن کرده بود !
کوک « ای کاش یه مدل دیگه انتخاب میکردم
جانگ می « خیلی بده؟ ولی از نظر من که قشنگه
کوک « بیش از حد بهت میاد دختر..... خوشم نمیاد همه الماس قیمتی منو ببینن
جانگ می « با این حساب منم باید چشم اونایی که دنبال توان در بیارم
کوک « عزیزم میدونی که چقدر خاطرخواه دارم
جانگ می « جرعت دارن بهت نخ بدن ببین چطور دهنشون رو سرویس میکنم
کوک « نخ که سهله! پا هم بدن چشمای من فقط تو رو میبینه یکی یه دونه
ته سان « حالم رو بهم زدین چندشا.... پاشین بیاین پایین باید بریم
جانگ می « سان
جانگ می « هوم؟
جانگ می « حس نمیکنی این لانای میمون زیادی با نام صمیمی شده؟
ته سان « *خنده... چیکارش داری بزار نامجون این بچه رو گردن بگیره به راه راست هدایت بشه
جانگ می « عمرا! سرهنگ مملکت رو بدبخت میکنه
تو خونهی منی؛
پس بدون من هرچقدرم ازت دور بشم، بازم به خودت برمیگردم؛ چون درست وقتی که فکر میکردم به این دنیا و آدماش تعلقی ندارم، تو بودی که به حریم قلبم نزدیک شدی و تکه شکسته های قلبمو بوسیدی؛ وقتی فکر میکردم آخرین نفر هر آدمم بهم عشق دادی و امیدوارم کردی؛ شک ندارم روح من و تو بهم گره خورده پس بذار زمونه هرچقدر میخواد کشش بده؛
قلب من تا همیشه برای آدم امنش میمونه بهت قول میدم.
_خاطره خوبی از این مهمونی های پر سر و صدا نداشت.... اخرین باری که به این تیپ مهمونی ها اومده بود گیر ادوارد اوفتاد و لحظات بدی رو سپری کرده بود! اما نمیتونست منکر این بشه که خاطره خوبی از مهمونی قبل نداره.... خاطره خوبی که کوک براش ساخته بود میتونست تلخی اون اتفاق رو براش کم کنه..... با فاصله از جمعیت سرخوش نشسته بود و نگاهش رو بین زوج های جوون روی پیست به چرخش در اورد
کوک « فکر نمیکنی برای امشب کافی باشه؟
جانگ می « چی؟
_جام سرخ شراب رو از دست دخترک گرفت و روی میز گذاشت! امشب نباید مست میکردن چون ممکنه بود در کسری از ثانیه این شب آروم بهم بخوره و لازم بود حالت تهاجمی شون رو حفظ کنن
کوک « نباید مست کنی شکلات من..... عمو تو دیدی؟
جانگ می « خبری ازش نیست... بچه ها کجان؟
کوک « رفتن این اطراف رو بررسی کنن
جانگ می « کمی بعد سر و کله ی بچه ها پیدا شد و مشغول جنگولک بازی بودن که موزیک قطع شد و توجه همه به سمت درب ورودی سالن جلب شد...... لوستر های نورانی سالن رو خاموش کرده بودن و فقط یه نور سفید راهروی منتهی به درب ورودی رو روشن کرده بود !
۳۹.۰k
۳۰ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.