فیک کوک(دفترچه خاطرات) پارت۳۰
از زبان یونگ سو =
دلم نمی خواست قبول کنم اما اما توی یک لحظه مغزم خاموش شد و قلبم فعال تر و فکر کنم به جای مغزم با قلبم تصمیم گرفتم و گفتم《 بله 》 خیلی عجیب بود دلم میخواد دکمه لرگشت به گذشته وجود داشت و برمیگشتم و فقط میگفتم الان زوده اما چجوری انقدر زود اعتماد کردم بدون آشنایی کامل باهاش
مسخرس
الان الان به مامانم چی بگم ، بگم که مامان دخترت یک هفته ای عاشق شد و ازدواج کرد اونم میگه باشه عمرااا !
نمی دونم دادم چکار میکنم تا میخوام مخالفت کنم قلبم تند میشه و وقتی چشماشو میبینم مغزم خاموش میشه
جالبه!
دلم نمی خواست قبول کنم اما اما توی یک لحظه مغزم خاموش شد و قلبم فعال تر و فکر کنم به جای مغزم با قلبم تصمیم گرفتم و گفتم《 بله 》 خیلی عجیب بود دلم میخواد دکمه لرگشت به گذشته وجود داشت و برمیگشتم و فقط میگفتم الان زوده اما چجوری انقدر زود اعتماد کردم بدون آشنایی کامل باهاش
مسخرس
الان الان به مامانم چی بگم ، بگم که مامان دخترت یک هفته ای عاشق شد و ازدواج کرد اونم میگه باشه عمرااا !
نمی دونم دادم چکار میکنم تا میخوام مخالفت کنم قلبم تند میشه و وقتی چشماشو میبینم مغزم خاموش میشه
جالبه!
۳.۹k
۲۶ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.