وقتی نمیزاری ببوستت…
وقتی نمیزاری ببوستت…
P1
تو اشپزخونه مشغول انجام کارها بودم..میخواستم پاستا درست کنم چون امروز واقعا هوس کردم!
جونگکوک امروز شرکت نمیره و کاری نداره..
الانم طبق معمول گرفته خوابیده..
ایستاده بودم که دست بزرگی دروم حلقه شد..
درسته..کوک!(پوکر)
ا.ت: چی میخوای جونگکوک؟
کوک: اومم…تورو
ا.ت رو براید بلند کرد و گذاشت روی اپن..پاهاش رو باز کرد و بینش قرار گرفت!
دستاش رو دو طرف ا.ت قرار داد و نزدیکش شد!
کوک: دلم برات تنگ شده بود بیبی..
کوک: بدون بغلت حتی نتونستم بخوابم..
ا.ت: اره از صدای خرپف هات کاملا متوجه شدم که بدون من نتونستی بخوابی
کوک: ای بابا نق نق نکن بچه کوچولو..بزار طعم اون توت فرنگی ها رو بچشم..
نزدیک ا.ت شد و دستش رو دور کمرش حلقه کرد..میخواست اون رو ببوسه که..
ا.ت: غذای خوشمزم الان میسوخههه
سریع پریدم پایین و رفتم سمت گاز..میتونستم الان حالت کوک که همونطور مونده رو اپن رو تصور کنم(خنده)
کوک: الان چیکار کردی؟
ا.ت: خب غذام داشت میسوخت..
ا.ت: بفرمااا…حاضر شد!
ا.ت: بگیر بشین(کوک رو هول داد سمت صندلی)
کوک: ….
ا.ت: چیه بخور دیگه..
کوک: هوم..هیچی!
“بعد غذا”
ا.ت: خب..بالاخره اینجا هم تمیز شد!
ا.ت داشت میرفت رو مبل که..
کوک: بیا اینجا!(اشاره به پاهاش)
ا.ت: وای ترسیدم..یه صدا از خودت تولید کن بفهمم اینجایی
کوک: بحث و عوض نکن..بیا اینجا!
ا.ت: حال ندارم!(نشست رو مبل)
کوک: دوباره به حرفم گوش ندادی ا.ت! امروز اصلا بوست نکردم لعنتی!!
ا.ت: خب بوسم نکن..باید عادت کنی..!
کوک: بامزه بود…حالا بلند شو و بیا بشین اینجا!(اشاره به پاهاش)
ا.ت: نوموخوام!
کوک: …(عصبی)
ا.ت:(خنده) آقا خرگوشه عصبی ش…
کوک اومد سمتش و اون رو براید بلند کرد و رفت سمت اتاق..
کوک: خب..میگفتی؟
ا.ت: داری چیکار میکنییی؟بزارم پاییننن(بلند.تکون میخورد)
P1
تو اشپزخونه مشغول انجام کارها بودم..میخواستم پاستا درست کنم چون امروز واقعا هوس کردم!
جونگکوک امروز شرکت نمیره و کاری نداره..
الانم طبق معمول گرفته خوابیده..
ایستاده بودم که دست بزرگی دروم حلقه شد..
درسته..کوک!(پوکر)
ا.ت: چی میخوای جونگکوک؟
کوک: اومم…تورو
ا.ت رو براید بلند کرد و گذاشت روی اپن..پاهاش رو باز کرد و بینش قرار گرفت!
دستاش رو دو طرف ا.ت قرار داد و نزدیکش شد!
کوک: دلم برات تنگ شده بود بیبی..
کوک: بدون بغلت حتی نتونستم بخوابم..
ا.ت: اره از صدای خرپف هات کاملا متوجه شدم که بدون من نتونستی بخوابی
کوک: ای بابا نق نق نکن بچه کوچولو..بزار طعم اون توت فرنگی ها رو بچشم..
نزدیک ا.ت شد و دستش رو دور کمرش حلقه کرد..میخواست اون رو ببوسه که..
ا.ت: غذای خوشمزم الان میسوخههه
سریع پریدم پایین و رفتم سمت گاز..میتونستم الان حالت کوک که همونطور مونده رو اپن رو تصور کنم(خنده)
کوک: الان چیکار کردی؟
ا.ت: خب غذام داشت میسوخت..
ا.ت: بفرمااا…حاضر شد!
ا.ت: بگیر بشین(کوک رو هول داد سمت صندلی)
کوک: ….
ا.ت: چیه بخور دیگه..
کوک: هوم..هیچی!
“بعد غذا”
ا.ت: خب..بالاخره اینجا هم تمیز شد!
ا.ت داشت میرفت رو مبل که..
کوک: بیا اینجا!(اشاره به پاهاش)
ا.ت: وای ترسیدم..یه صدا از خودت تولید کن بفهمم اینجایی
کوک: بحث و عوض نکن..بیا اینجا!
ا.ت: حال ندارم!(نشست رو مبل)
کوک: دوباره به حرفم گوش ندادی ا.ت! امروز اصلا بوست نکردم لعنتی!!
ا.ت: خب بوسم نکن..باید عادت کنی..!
کوک: بامزه بود…حالا بلند شو و بیا بشین اینجا!(اشاره به پاهاش)
ا.ت: نوموخوام!
کوک: …(عصبی)
ا.ت:(خنده) آقا خرگوشه عصبی ش…
کوک اومد سمتش و اون رو براید بلند کرد و رفت سمت اتاق..
کوک: خب..میگفتی؟
ا.ت: داری چیکار میکنییی؟بزارم پاییننن(بلند.تکون میخورد)
۱.۲k
۰۱ دی ۱۴۰۳