پارت ۲۱
جیمی به پسکله لعو زد و گفت: زود باش دیگه لباس عروس که نمیپوشی تا فردا میخوای طول بدی...
-بی نمک.
همه تقریبا حاضر شدن و ایان از سایمون پرسید: کلاسمون کجاس؟ کی استادمونه؟ درس امروز چیه؟
-اولا یه نفس بگیر دوما کلاس ما سرسرای شماره ۲ عه درس امروز هم؛ تاریخ ساحرگی با استاد فنگ لوعه.
جیمی با بیخیالی گفت: من که میگم اون چشم بادومی خل و چله.
لعو ناردو با غضب نگاهش کردو گفت: به جای غیبت زود باش بریم!
جیمی با لحن ساختگی گفت: به چه جراتی اینو گفتی؟ ما همش تو کلاسش خرحمالی میکنیم.
ایان دستی تو موهاش برد و گفت: بهتره زود تر بریم البته اگر میخوای خرحمالی کنی نیا.
جیمی شونه ای بالا انداخت و به سمت سرسرای شماره یک راه افتادن.
انتهای راهرو نوا رو دیدن که درحال رفتن به سمت مخالف بود.
ایان پرسید: چرا اونطرفی میره؟ مگه کلاس اینور نیست؟
لعو جواب داد: این کلاس ما با دیمن ها جداست.
جیمی گفت: اونا الان به سرسرای شماره دو میرن.
صدای غیژ غیژ خنده ای از کلاه خود زره میومد. جیمی کلافه به سر کلاه خود رو و گفت: مرض دهنتو ببند دیگه!
صدای تو زره جواب داد: ای دیوانه! به چه جراتی مرا به جنگ میطلبی موش ترسو؟ میدهم به غل و زنجیرت بکشن تا درس عبرتی شوی برای دیگران...هاهاها.
جیمی از بغل زره رد شد و گفت: خفه شو بابا!
به سرسرای بزرگی رسیدن که با حروف سیقلی روش نوشته بود:«سرسرای شماره ۱-ورود دیمن ها مطلقا ممنوع»
-بی نمک.
همه تقریبا حاضر شدن و ایان از سایمون پرسید: کلاسمون کجاس؟ کی استادمونه؟ درس امروز چیه؟
-اولا یه نفس بگیر دوما کلاس ما سرسرای شماره ۲ عه درس امروز هم؛ تاریخ ساحرگی با استاد فنگ لوعه.
جیمی با بیخیالی گفت: من که میگم اون چشم بادومی خل و چله.
لعو ناردو با غضب نگاهش کردو گفت: به جای غیبت زود باش بریم!
جیمی با لحن ساختگی گفت: به چه جراتی اینو گفتی؟ ما همش تو کلاسش خرحمالی میکنیم.
ایان دستی تو موهاش برد و گفت: بهتره زود تر بریم البته اگر میخوای خرحمالی کنی نیا.
جیمی شونه ای بالا انداخت و به سمت سرسرای شماره یک راه افتادن.
انتهای راهرو نوا رو دیدن که درحال رفتن به سمت مخالف بود.
ایان پرسید: چرا اونطرفی میره؟ مگه کلاس اینور نیست؟
لعو جواب داد: این کلاس ما با دیمن ها جداست.
جیمی گفت: اونا الان به سرسرای شماره دو میرن.
صدای غیژ غیژ خنده ای از کلاه خود زره میومد. جیمی کلافه به سر کلاه خود رو و گفت: مرض دهنتو ببند دیگه!
صدای تو زره جواب داد: ای دیوانه! به چه جراتی مرا به جنگ میطلبی موش ترسو؟ میدهم به غل و زنجیرت بکشن تا درس عبرتی شوی برای دیگران...هاهاها.
جیمی از بغل زره رد شد و گفت: خفه شو بابا!
به سرسرای بزرگی رسیدن که با حروف سیقلی روش نوشته بود:«سرسرای شماره ۱-ورود دیمن ها مطلقا ممنوع»
۴.۶k
۰۲ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.