یار دل ازار (وحشی بافقی)
مدتي شد که در آزارم و مي داني تو
به کمند تو گرفتارم و مي داني تو
از غم عشق تو بيمارم و مي داني تو
داغ عشق تو به جان دارم و مي داني تو
خون دل از مژه مي بارم و مي داني تو
از براي تو چنين زارم و مي داني تو
از زبان تو حديثي نشنودم هرگز
از تو شرمنده يک حرف نبودم هرگز
مکن آن نوع که آزرده شوم از خويت
دست بر دل نهم و پا بکشم از کويت
گوشه اي گيرم و من بعد نيايم سويت
نکنم بار دگر ياد قد دلجويت
به کمند تو گرفتارم و مي داني تو
از غم عشق تو بيمارم و مي داني تو
داغ عشق تو به جان دارم و مي داني تو
خون دل از مژه مي بارم و مي داني تو
از براي تو چنين زارم و مي داني تو
از زبان تو حديثي نشنودم هرگز
از تو شرمنده يک حرف نبودم هرگز
مکن آن نوع که آزرده شوم از خويت
دست بر دل نهم و پا بکشم از کويت
گوشه اي گيرم و من بعد نيايم سويت
نکنم بار دگر ياد قد دلجويت
۲.۸k
۲۷ مهر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.