وانشات ترکیبی بیبلید و سگ های ولگرد بانگو
دازای: هی بچه ها این مدرسه رو ببینید
کونیکیدا: شاید افراد اینجا بدونن ما کجا هستیم.( زنگ آخر کلاس خورد)
چویا: فقط میخوام سریع از اینجا برم هوی آتسوشی برو از یکی از اینا بپرس ما کجاییم.
آتسوشی: من؟ دازای: آره تو شنیدم رابطه مو سفیدا باهم خوبه برو از اون بپرس.
(آتسوشی رفت سمت شو) آتسوشی سلام آقا ببخشید ما کجاییم؟ شو:شما ژاپن هستید توکیو مگه نمیدونید؟
آتسوشی: نه. راستی شما چند سالتونه؟
شو: یازده آتسوشی توی ذهنش: یا حضرت پشم همش یک سر و گردن باهام فاصله داره که.
(والت وارد میشود) والت: هی شو بیا بریم تمرین دیر میشه ها. چویا: هوی نفله گرفتی ما الان کجاییم آتسوشی: میگن ما ژاپنیم (چویا درحال گرفتن یقه والت) مارو اسکل فرض کردید آره؟ الان نشونت میدم. دازای از اون پشت:چوییااااااا چویا: ساکت شو دازای کونیکیدا: درست میگن ما الان ژاپنیم روی این تابلو رو بخون. چویا بعد ول کردن والت: درسته. هی بچه ها فرصت دومی درکار نیست. شو: چرا مثل سگ میمونن اینا؟ آتسوشی: واسه همین به ما میگن سگ های ولگرد بانگو.
هانچو: بیا پایین بابا سرمون درد گرفت. چویا: این نفله از کجا اومد.
بعد مدتی
چویا: هی هانچو جدی جدی دنیای عجیبیه ها.
هانچو: آره
والت: چقدر زود دوست شدن.
آتسوشی: اوهوم.
کونیکیدا: اون چهار تا رو ببین.
شو: فکر میکنم یک تختشون کمه.
دازای: من پسر روز های تنهایی
کونیکیدا: شاید افراد اینجا بدونن ما کجا هستیم.( زنگ آخر کلاس خورد)
چویا: فقط میخوام سریع از اینجا برم هوی آتسوشی برو از یکی از اینا بپرس ما کجاییم.
آتسوشی: من؟ دازای: آره تو شنیدم رابطه مو سفیدا باهم خوبه برو از اون بپرس.
(آتسوشی رفت سمت شو) آتسوشی سلام آقا ببخشید ما کجاییم؟ شو:شما ژاپن هستید توکیو مگه نمیدونید؟
آتسوشی: نه. راستی شما چند سالتونه؟
شو: یازده آتسوشی توی ذهنش: یا حضرت پشم همش یک سر و گردن باهام فاصله داره که.
(والت وارد میشود) والت: هی شو بیا بریم تمرین دیر میشه ها. چویا: هوی نفله گرفتی ما الان کجاییم آتسوشی: میگن ما ژاپنیم (چویا درحال گرفتن یقه والت) مارو اسکل فرض کردید آره؟ الان نشونت میدم. دازای از اون پشت:چوییااااااا چویا: ساکت شو دازای کونیکیدا: درست میگن ما الان ژاپنیم روی این تابلو رو بخون. چویا بعد ول کردن والت: درسته. هی بچه ها فرصت دومی درکار نیست. شو: چرا مثل سگ میمونن اینا؟ آتسوشی: واسه همین به ما میگن سگ های ولگرد بانگو.
هانچو: بیا پایین بابا سرمون درد گرفت. چویا: این نفله از کجا اومد.
بعد مدتی
چویا: هی هانچو جدی جدی دنیای عجیبیه ها.
هانچو: آره
والت: چقدر زود دوست شدن.
آتسوشی: اوهوم.
کونیکیدا: اون چهار تا رو ببین.
شو: فکر میکنم یک تختشون کمه.
دازای: من پسر روز های تنهایی
۳.۲k
۱۵ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.