Part1۲
Part1۲
جیمین: اجازه هست؟
سویون: بله
جیمین دستش رو برد پشت سویون و کمر باریکش رو گرفت و به خودش نزدیک کرد سویون مجبور بود توی چشم های جیمین نگاه کنه برای همین سرش رو آورد بالا...
کارگردان: حالا یه دستتون رو بزارید روی نیم رخش و جوری که میخواید ببوسیدش بهش نزدیک شید
جیمین هم همینکار کرد
جیمین ویو
خیلی کیوت و نازه حسابی خجالت کشیده ولی خوب همینشم باحاله وقتی کار گردان گفت جوری بشم که انگار میخوام ببوسمش منم همین کارو کردم ولی...وقتی بهش نزدیک شدم یه چیز های مثل فیلم از جلو چشمام رد شد توی سرم سوت کشید و همون لحظه ولش کردم سرمو با دوتا دستام گرفتم و نشستم روی زمین سرم خیلی درد میکرد
...
سویون ویو
جیمین بهم نزدیک شد ولی یه هو با تعجب بهم نگاه کرد و بد ازم دور شد روی زمین نشست و سرش رو گرفت عرق کرده بود و هرچی صداش میزدیم نمیشنید...
جیمین ویو
صدا های میشنیدم صدای یه دختر داشت بهم یه چیزایی میگفت
دختره: نههه....جمینا...عاشقتم
همه این چیزا از جلوی چشمم رد شد نه چیزی میدیدم نه چیزی میشنیدم ولی بعد از چند دقیقه چیزی مثل آب روی دستم چکید سرم رو بالا آوردم که متوجه گریه های سویون شدم
سویون ویو: وقتی دیدم جواب نمیده ترسیدم گریم اتاق و زدم زیر گریه بلند صداش میکردم و گریه میکردم ولی اون اصلا متوجه نمیشد انگار مرده بود ( خدا نکنه) خیلی ترسیدم که بعد از چند دقیقه به خودش اومد
جیمین: چی شده؟
سویون: خوبی؟ منو میبینی؟ صدامو میشنوی؟( گریه )
جیمین: آره...چرا گریه میکنی؟
....
ادامه دارد....
جیمین: اجازه هست؟
سویون: بله
جیمین دستش رو برد پشت سویون و کمر باریکش رو گرفت و به خودش نزدیک کرد سویون مجبور بود توی چشم های جیمین نگاه کنه برای همین سرش رو آورد بالا...
کارگردان: حالا یه دستتون رو بزارید روی نیم رخش و جوری که میخواید ببوسیدش بهش نزدیک شید
جیمین هم همینکار کرد
جیمین ویو
خیلی کیوت و نازه حسابی خجالت کشیده ولی خوب همینشم باحاله وقتی کار گردان گفت جوری بشم که انگار میخوام ببوسمش منم همین کارو کردم ولی...وقتی بهش نزدیک شدم یه چیز های مثل فیلم از جلو چشمام رد شد توی سرم سوت کشید و همون لحظه ولش کردم سرمو با دوتا دستام گرفتم و نشستم روی زمین سرم خیلی درد میکرد
...
سویون ویو
جیمین بهم نزدیک شد ولی یه هو با تعجب بهم نگاه کرد و بد ازم دور شد روی زمین نشست و سرش رو گرفت عرق کرده بود و هرچی صداش میزدیم نمیشنید...
جیمین ویو
صدا های میشنیدم صدای یه دختر داشت بهم یه چیزایی میگفت
دختره: نههه....جمینا...عاشقتم
همه این چیزا از جلوی چشمم رد شد نه چیزی میدیدم نه چیزی میشنیدم ولی بعد از چند دقیقه چیزی مثل آب روی دستم چکید سرم رو بالا آوردم که متوجه گریه های سویون شدم
سویون ویو: وقتی دیدم جواب نمیده ترسیدم گریم اتاق و زدم زیر گریه بلند صداش میکردم و گریه میکردم ولی اون اصلا متوجه نمیشد انگار مرده بود ( خدا نکنه) خیلی ترسیدم که بعد از چند دقیقه به خودش اومد
جیمین: چی شده؟
سویون: خوبی؟ منو میبینی؟ صدامو میشنوی؟( گریه )
جیمین: آره...چرا گریه میکنی؟
....
ادامه دارد....
۱.۷k
۱۶ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.