دیگه دوست نیستیم چون...
دیگه دوست نیستیم چون...
فیک جونگکوک
پارت ۲۵
ویو می یونگ:
گفتم: کوک جواب چی؟
گفت: خودت میدونی منظورم چیه
چیزی نگفتم و داشتم فکر میکردم که گفت: جوابمو گرفتم
فهمیدم که ناراحت شد ومنم دوستش داشتم بخاطر همین دستشو گرفتم و برگشت دستمو گذاشتم دور گردنش و روی نک پام ایستادم و بوسیدمش بعد ازش جدا شدم که یکدفعه گفت: این چه معنی میده؟
گفتم: جئون جونگکوک دوستت دارم
ویو کوک:
بعد از شنیدن حرفش یکم شکه شدم ولی به خودم اومدم رفتم و بغلش کردم که گوشیش زنگ خورد
ویو می یونگ:
گوشیم داشت زنگ می خورد رفتم سمت گوشیم که پدر و مادرم تماس تصویری گرفته بودن سریع به کوک گفتم: کوک سریع همه چیزو درست کن مامان و بابام تماس تصویری گرفتن
کوک همه جا رو تمیز کرد و منم جواب دادم
مامانم: سلام دخترم چیکار میکنی؟
گفتم: هیچی با کوک داشتیم وسایل شام رو میبردیم
بابام: کوک کجاست؟
کوک تا شنید یه کتاب برداشت باز کرد و رو کناپه نشست و شروع کرد به خوندن و...
فیک جونگکوک
پارت ۲۵
ویو می یونگ:
گفتم: کوک جواب چی؟
گفت: خودت میدونی منظورم چیه
چیزی نگفتم و داشتم فکر میکردم که گفت: جوابمو گرفتم
فهمیدم که ناراحت شد ومنم دوستش داشتم بخاطر همین دستشو گرفتم و برگشت دستمو گذاشتم دور گردنش و روی نک پام ایستادم و بوسیدمش بعد ازش جدا شدم که یکدفعه گفت: این چه معنی میده؟
گفتم: جئون جونگکوک دوستت دارم
ویو کوک:
بعد از شنیدن حرفش یکم شکه شدم ولی به خودم اومدم رفتم و بغلش کردم که گوشیش زنگ خورد
ویو می یونگ:
گوشیم داشت زنگ می خورد رفتم سمت گوشیم که پدر و مادرم تماس تصویری گرفته بودن سریع به کوک گفتم: کوک سریع همه چیزو درست کن مامان و بابام تماس تصویری گرفتن
کوک همه جا رو تمیز کرد و منم جواب دادم
مامانم: سلام دخترم چیکار میکنی؟
گفتم: هیچی با کوک داشتیم وسایل شام رو میبردیم
بابام: کوک کجاست؟
کوک تا شنید یه کتاب برداشت باز کرد و رو کناپه نشست و شروع کرد به خوندن و...
۴.۶k
۱۷ آذر ۱۴۰۳