عشق خون آشامی پارت 7
_آره... چرا یهو همچین سوالی به ذهنت رسید؟(بچه ها اینجا که جیمین گفت آره در جواب حالت خوبه، بود. نه درجواب تاحالا عاشق شدی)
+هیچی همینجوری گفتم.
_وایییی ساعت.
+مگه چ... یا علی پاشوووو حالا مدیر هم کله ی من و هم کله ی تورو میکنه.
_اره پاشو.
(توی راه به ترافیک برخوردند.)
_عا شت.(توی ذهنش: اگه این میدونست من خون اشامم، الان تلپورت میکردیم به دانشگاه ولی این نمیدونه... جهنم و ضرر... بهش میگم.) ا.ت!
+بله؟
_من خون آشاممـ
+منم شاهدخت آبم*خنده*چی زدی؟ فکر کنم ترافیک به مغزت فشار اورده.
_باور نمیکنی؟
+معلومه که نه.
_خیلی خب دستتو بده من.
+بیا.
جیمین دست ا.تو گرفت و از ماشین پیاده شد. رفتند توی یه کوچه ی خلوت:
_خب حالا چشماتو ببند.
+برای چی؟
_گفتم ببند.
+باشه.
ــــــــــــــــ ویژ ــــــــــــــــ
_حالا برو تو کلاست.
+هن؟(تازه چشماشو باز میکنه) یا پی دی نیم ما کی رسیدیم دانشگاه؟
_با استفاده از تلپورت من، همین حالا رسیدیم.
+خدایا میشه منو از این خواب بیدار کنی؟
_خواب نیستی، عین واقعیت بود.
+وات د هل؟ چی میگی؟ یعنی... یعنی واقعا... تو یه خون آشامی؟
_اوهوم... ولی نگران نباش تورو نمیکشم.
+دندوناتو ببینم.
_بیا.(دندون نیش هاشو نشون میده)
+خب... چند سالته؟
_۵۶۵
+اهم اهم... پس چرا انقدر جوونی؟
_بخاطر خاصیت خون اشامیمه.
+اهان... وایسا ببینم نکنه امروز تو یونا رو هیپنوتیزم کردی؟
_اره... چون نمیخواستم بهت آسیبی بزنه...او اصلا حواسم به ساعت نبود... بجنب 10 دیقه تأخیر داشتیم... تو اول برو تو کلاست و بعدش من میام... راستی حواست باشه به هیچکس هیچی نگی.
+ب... باشه استاد.
_خیلی خب برو دیگه.
ا.ت رفت و وارد کلاس شد. وقتی نشست سر جاش یهو...
+هیچی همینجوری گفتم.
_وایییی ساعت.
+مگه چ... یا علی پاشوووو حالا مدیر هم کله ی من و هم کله ی تورو میکنه.
_اره پاشو.
(توی راه به ترافیک برخوردند.)
_عا شت.(توی ذهنش: اگه این میدونست من خون اشامم، الان تلپورت میکردیم به دانشگاه ولی این نمیدونه... جهنم و ضرر... بهش میگم.) ا.ت!
+بله؟
_من خون آشاممـ
+منم شاهدخت آبم*خنده*چی زدی؟ فکر کنم ترافیک به مغزت فشار اورده.
_باور نمیکنی؟
+معلومه که نه.
_خیلی خب دستتو بده من.
+بیا.
جیمین دست ا.تو گرفت و از ماشین پیاده شد. رفتند توی یه کوچه ی خلوت:
_خب حالا چشماتو ببند.
+برای چی؟
_گفتم ببند.
+باشه.
ــــــــــــــــ ویژ ــــــــــــــــ
_حالا برو تو کلاست.
+هن؟(تازه چشماشو باز میکنه) یا پی دی نیم ما کی رسیدیم دانشگاه؟
_با استفاده از تلپورت من، همین حالا رسیدیم.
+خدایا میشه منو از این خواب بیدار کنی؟
_خواب نیستی، عین واقعیت بود.
+وات د هل؟ چی میگی؟ یعنی... یعنی واقعا... تو یه خون آشامی؟
_اوهوم... ولی نگران نباش تورو نمیکشم.
+دندوناتو ببینم.
_بیا.(دندون نیش هاشو نشون میده)
+خب... چند سالته؟
_۵۶۵
+اهم اهم... پس چرا انقدر جوونی؟
_بخاطر خاصیت خون اشامیمه.
+اهان... وایسا ببینم نکنه امروز تو یونا رو هیپنوتیزم کردی؟
_اره... چون نمیخواستم بهت آسیبی بزنه...او اصلا حواسم به ساعت نبود... بجنب 10 دیقه تأخیر داشتیم... تو اول برو تو کلاست و بعدش من میام... راستی حواست باشه به هیچکس هیچی نگی.
+ب... باشه استاد.
_خیلی خب برو دیگه.
ا.ت رفت و وارد کلاس شد. وقتی نشست سر جاش یهو...
۵.۶k
۱۷ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.