تو خوشبختی ...
تو خوشبختی ...
آن هنگام که خورشید را به عمق هزارتویِ نگاهت میخوانی، سقفها و سایهها را پس میزنی و به تماشای پرواز پرندگانِ آزاد مینشینی .
آن هنگام که غمها را گوشه ی بن بستی چال میکنی و با حالی خوش، روی برگهای خشکیده ی خیابانی پرسه میزنی،
جهان به طرز شگفت انگیزی زیباست!
حتی اگر این زیبایی بهسانِ نیلوفری در محاصره ی مرداب باشد!
تو نیلوفر را ببین که جسورانه ایستاده، سکون و تاریکیِ مرداب را پس زده و آسمان و آفتاب را در آغوش میگیرد.
میبینی؟
میتوان در نهایتِ اسارت، آزاد بود
میتوان در دلِ بدترینها بود و بهترینها را ساخت
میتوان مرداب را هم برای صعود، پله کرد. و در سیاهی و درد، ریشه داشت و به زیباترین حالت ممکن، به اوج رسید.
آن هنگام که خورشید را به عمق هزارتویِ نگاهت میخوانی، سقفها و سایهها را پس میزنی و به تماشای پرواز پرندگانِ آزاد مینشینی .
آن هنگام که غمها را گوشه ی بن بستی چال میکنی و با حالی خوش، روی برگهای خشکیده ی خیابانی پرسه میزنی،
جهان به طرز شگفت انگیزی زیباست!
حتی اگر این زیبایی بهسانِ نیلوفری در محاصره ی مرداب باشد!
تو نیلوفر را ببین که جسورانه ایستاده، سکون و تاریکیِ مرداب را پس زده و آسمان و آفتاب را در آغوش میگیرد.
میبینی؟
میتوان در نهایتِ اسارت، آزاد بود
میتوان در دلِ بدترینها بود و بهترینها را ساخت
میتوان مرداب را هم برای صعود، پله کرد. و در سیاهی و درد، ریشه داشت و به زیباترین حالت ممکن، به اوج رسید.
۱.۸k
۰۶ اردیبهشت ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.