تپش قلب پارت ۳۴
من:بقز نکن دیگه کوک:خیله خوب ولی دیگه ناراحتت نمیکنم من:منم دیگه جایی نمیرم کوک:آخ یورا من:نفسم بقز نکنیا کوک:باشه نمیکنم من:خیلی خوبه که تو رو دارم کوک:منم همینطور مال من عالیه نمیخوام از دستت بدم نمی تونم ازت دلبکنم بخوامم بازم عاشقت میشم نمی تونم آخه وقتی انقدر خوشمزه ای منم با همین زنده ام چطوری بزار بری آخه ولت کنم من:جونگ کوک دیگه از این فکرای بیخود نکن من عاشقتم خودتم خوب میدونی کوک:یورا اون موقع تو شوک بودم نفهمیدم چی شد تهیونگ اومدی ولی اصلا نفهمیدم چی گفت من:چطور فکر کردی من ولت میکنم میرم من که قول داده بودم جونگ کوک من بخاطر این رفتم که وقته زیادی نداشتم یه ماه فرصت داستم بخاطر تو برگشتم الانم پشیمونم من اون مرتیکه عوضیو برای همیشه از ذهنم پاک کردم و هیچ حسی بهش ندارم الانم من فقط عاشق توام دستشو گرفتم گذاشتم رو قلبم من:میبینی چجوری میزنه کوک:خیلی قشنگه یورا تو باید مراقب قلبت باشه اگه دوباره چیزیت بشه من طاقت نمیارم میمیرم یورا اونم دسته منو گرفت گذاشت رو قلبش خیلی تند میزد من:نزنه بیرون کوک:این وضعیت قلبه منه وقتی نگات میکنم تپش قلبم مال تو من:هه جونگ کوک کوک:جونم من:دوست دارم کوک:منم دوست دارم من:قراره بود ویسکی بخورم کوک:ریم نه رم😐 من:آه توهم میخوای بخوری کوک:نظرت چیه هردوتامون یه بطریشو پر بخوریم من:باشه کوک:ولی میترسم به قلبت آسیب بزنی من:نه بابا من دو تا بطری خوردم هیچیم نشد فقط مست شدم😂 کوک:اونموقع بود الان قلبتو عمل کردی تیرم که میکشه بعد اینو بخوری بدتر میشه من:چیزیم نمیشه با یدونه کوک:باشه بطریا رو آورد باز کرد کوک:بخوریم من:باشه(میمیرید از من گفته بود کوک:هی گائول من:جونم کوک:ویسکی😁 من:هوممم باشع😁😂) بطریش کوچیک بود ولی یکم بزرگ و پر خوردم تا ته اینه چی مست شدم من:هوممم مردم کوک:یورا واقعا خوردی همشو من:گفتی بخور خوردم زدم زیر خنده کوک:من یه چیز گفتم😐😂ولی هات شدیا من:تو چرا مست نشدی کوک:من طول میکشه من:کخخخخخ فکرکردم میشه بازم مونده بود نصف بطری بود کوک:نه نخور بسته من:نموخوام میخوام بخورم کوک:یورا من:چیه 😩 کوک:بسه من:بزار یه زره دیگه بخورم تشنمه کوک:اوفففف باشه بخور (شبی زامبیا شده یورا الان حرکاتش شول و وا رفته😐😂😂🤣😂میدونید چی میگم😁😂😂😂) همرو خوردم شیشه رو گذاشتم اونور اما اون هنوز عادی بود کوک:همرو خوردی من:خوردم دیگه میخوام برم تو اتاق پاشدم دستمو گرفت کوک:صبر کن من:نه خودم میرم کوک:نه یه چیزیت میشه من:چیزیم نمیشه راه میرفتم شل و وا رفتم داشتم از پشت میرفتم که جونگ کوک اومد گرفتم یه دستشو رو کمرم گذاشت و زیر پامو گرفت و بلند کرد بهش نگاه میکردم خنده رو لبام بود من:جونگ کوک کوک:جونم من:ببرم دسشویی کوک:چی
۵.۰k
۱۸ اردیبهشت ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.