.......bloody enemy part 1
.......bloody enemy part 1
هی بورام بجوم دیرمون شده میدونی اگه دیر کنیم چه بلایی سرمون میاد
زیپ بوتامو کشیدم و بلند شدم
بورام:هی هانول نیازی نیست جیغ بزنی امادم بریم
از خونه خارج شدیم و بعدش از مطمعن بودن قفل خونه خیالمون راحت شد
سمت ماشین رفتیم
تو رانندگی میکنی یا من؟؟؟
هانول :نمیخواد خودم رانندگی میکنم
بورام :اوکیه اونی
سوار ماشین شدیم و به سمت شرکت رفتیم
امروز روز اول کارمون بود هردو استرس داشتیم
بورام:اونی استرس دارم
هانول :هی نگران نباش خودم هواتو دارم
بورام :عاشقتم
هانول:خب حالا خودتو لوس نکن
زمستون بود و هوا به همین دلیل بشدت سرد بود
بخاری ماشین رو روشن کردم
بورام:اه چقد هوا سرده
هانول:اره خیلی امیدوارم برف نیاد که تو ترافیک بمونیم
بورام :یااا خدانکنه ولی همین الانشم ترافیک شکل گرفته
منتظر بودیم ترافیک تموم بشه چون کم بود خیال هردومون راحت بود
که یهو به اسمون خیره شدم دونه های سفید تک تک روی ماشین میوفتادن
بورام:اونی بدبخت شدیم رفت
هانول :هوففف خدااا اخه الان برف چرا من لال نشدم
برف همین طور شدت میگرفت و ترافیک بیشتر میشد
به ساعت نگاه کردم
بورام : نیم ساعت مونده میتونیم خودمونو برسونیم؟؟
یهو هانول با نگاه عجیبی بهم خیره شد
هانول: بورام.... مجبوریم پیاده بریم
بورام :دیونه شدی میدونی چقد راهه هم که به جلو نگاه کن ی ادمم نمیتونه تو این جاده پیاده راه بره
هانول :پوفف... خب از جنگل میریم من راهشو خوب بلدم اوکیه؟؟
بورام :اصلا و ابدا... اونی من میترسم
هانول : یا ترس نداره که تازه صبحم هست منم کنارتم
بورام:اه خیلی خب
با زور تلاش ماشین رو یطرف جاده پارک کردیم و هردو زود پیاده شدیم دره ماشینو قفل کرد و بدو بدو وارد جنگل شدیم
بورام :خب باید از کدوم ور بریم
یهو هانول دستم رو گرفت و کشید سمت خودش
هانول :بورام اصلا دستمو ول نکن خب؟؟ نمیخوام گم بشیم
بورام :اوم باشه
قدم هامون رو تند تر کردیم که یهو ساختمون های بزرگ شهر به چشممون خورد
بورام :اونییی بلاخره رسیدیم به شهر
به ساعت نگاه کردم پنج دقیقه مونده بود اگه دیر کنیم واقعا از دستمون در رفته
.. پنج دقیقه بعد
ترافیک هنوز تموم نشده بود به ی خیابون رسیدیم و فورا تاکسی گرفتیم
هانول :لطفا هر چه سریع تر راه بیوفتین... ساختمون فاول بله..
پنج دقیقه بعد..
بلاخره رسیدیم به ورودیه شرکت
.......
هی بورام بجوم دیرمون شده میدونی اگه دیر کنیم چه بلایی سرمون میاد
زیپ بوتامو کشیدم و بلند شدم
بورام:هی هانول نیازی نیست جیغ بزنی امادم بریم
از خونه خارج شدیم و بعدش از مطمعن بودن قفل خونه خیالمون راحت شد
سمت ماشین رفتیم
تو رانندگی میکنی یا من؟؟؟
هانول :نمیخواد خودم رانندگی میکنم
بورام :اوکیه اونی
سوار ماشین شدیم و به سمت شرکت رفتیم
امروز روز اول کارمون بود هردو استرس داشتیم
بورام:اونی استرس دارم
هانول :هی نگران نباش خودم هواتو دارم
بورام :عاشقتم
هانول:خب حالا خودتو لوس نکن
زمستون بود و هوا به همین دلیل بشدت سرد بود
بخاری ماشین رو روشن کردم
بورام:اه چقد هوا سرده
هانول:اره خیلی امیدوارم برف نیاد که تو ترافیک بمونیم
بورام :یااا خدانکنه ولی همین الانشم ترافیک شکل گرفته
منتظر بودیم ترافیک تموم بشه چون کم بود خیال هردومون راحت بود
که یهو به اسمون خیره شدم دونه های سفید تک تک روی ماشین میوفتادن
بورام:اونی بدبخت شدیم رفت
هانول :هوففف خدااا اخه الان برف چرا من لال نشدم
برف همین طور شدت میگرفت و ترافیک بیشتر میشد
به ساعت نگاه کردم
بورام : نیم ساعت مونده میتونیم خودمونو برسونیم؟؟
یهو هانول با نگاه عجیبی بهم خیره شد
هانول: بورام.... مجبوریم پیاده بریم
بورام :دیونه شدی میدونی چقد راهه هم که به جلو نگاه کن ی ادمم نمیتونه تو این جاده پیاده راه بره
هانول :پوفف... خب از جنگل میریم من راهشو خوب بلدم اوکیه؟؟
بورام :اصلا و ابدا... اونی من میترسم
هانول : یا ترس نداره که تازه صبحم هست منم کنارتم
بورام:اه خیلی خب
با زور تلاش ماشین رو یطرف جاده پارک کردیم و هردو زود پیاده شدیم دره ماشینو قفل کرد و بدو بدو وارد جنگل شدیم
بورام :خب باید از کدوم ور بریم
یهو هانول دستم رو گرفت و کشید سمت خودش
هانول :بورام اصلا دستمو ول نکن خب؟؟ نمیخوام گم بشیم
بورام :اوم باشه
قدم هامون رو تند تر کردیم که یهو ساختمون های بزرگ شهر به چشممون خورد
بورام :اونییی بلاخره رسیدیم به شهر
به ساعت نگاه کردم پنج دقیقه مونده بود اگه دیر کنیم واقعا از دستمون در رفته
.. پنج دقیقه بعد
ترافیک هنوز تموم نشده بود به ی خیابون رسیدیم و فورا تاکسی گرفتیم
هانول :لطفا هر چه سریع تر راه بیوفتین... ساختمون فاول بله..
پنج دقیقه بعد..
بلاخره رسیدیم به ورودیه شرکت
.......
۴.۱k
۲۰ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.