پارت◇⁹
یه نیش خند زد و گفت:اینجا همه جی به من ربط داره ...فهمیدی؟
ا/ت:ن بابا
سئون:ببین دختره....
یونجی:تو ببیین دختر هرزه....حواست و جمع کن و نزدیک من و دوستم نشو ...من صبر زیادی ندارم ...دفع بعدی تذکر نمیدم همینجا چالت می کنم ...فهمیدی
اوهههه چه به موقع ایول ...یه نگاه تحقیر امیزی به سئون کردم ...چن بار دهنشو باز کرد تا چیزی بگه اما حرفی واسه گفتن نداشت ..اخرم با عصبانیت از در اتاق رفت بیرون و ماهم به مسیر رفتنش خیره شدیم و شروع کردیم خندیدن با دستم زدم به یونجی و گفتم:واقعا به موقع اومدی
یونجی:پس چی ...اون دختره بیشتر از اینا باید حالش گرفته شه...حق نداره به دوستم توهین کنه...
چقد خوب بود که داشتمش ...یکی که همیشه هوام و داره ...ناخواسته بغص گلوم و گرفت و چشمام اشکی شد ...یونجی دستاشو گذاشت دو طرف شونم و با نکرانی گفت:ا/ت...چی شد ..اسیبی بهت ز...
ا/ت:دوست دارم
بعد محکم بغلش کردم ...
ا/ت:تو همیشه هوامو داری..من هیچکشو ندا...
یونجی دستشو روی کمرم به حرکت در اورد و گفت:داری ...پس من چیم ها؟؟مگه نگفتیم تا همیشه باهمیم ..هومم؟
ازش جدا شدم و با چشماش اشکی به چشماش خیره شدم لبخند زدم و سرم و تکون دادم ...
یونجی:اییی...دختر بسته دیگ زیادی داری احساساتیم میکنی ...بریم ...بریم دیگ کار داریم ....
****
تمام کارا رو انجام دادیم حالا بماند که یونجی کلی دعوام کرد به خاطر اینکه کار دیشب خودم انجام دادم ولی بازم اگع پیش بیاد همین کار و میکنم جدا از قر های یونجی...ساعت تقریبا ۱۱ بود داشتم میز و دستمال می کشیدم ...کارم که تموم شد دستمال و سر جاش گذاشتم و برق اشپزخونه رو خاموش کردم ...خواستم برم سمت اتاق ندیمه ها تا استراحت کنم چون صبحم کلی کار داریم اما صدای تقه در اومد ...اول گفتم شاید اشتباه شنیدم اخه ساعت ۱۱ شب کی پشت دره اونم در سالن قدم برداشتم که برم ولی دوباره صدا اومد ...این دفعه شکم به یقین تبدیل شد ...یواش برگشتم سمت در و بهش نگاه کردم چن مین که گذشت باز صدای در بلند شد ...اروم رفتم سمت در و دستگیره رو گرفتم ...با رفتار های اعضای این عمارت عجیبه زندم و تا الان از ترس سکته رو نزدم ...درو اروم باز کردم و از گوشه در بیرون و نگاه کردم ولی کسی نبود!اه ...خیالاتی شدم ...خواستم در و ببندم که دست کسی نزاشت ...چشمم که به دست افتاد جیغ زدم ..اخه یهویی اورد داخل ...سعی کردم در ببندم ولی زورش زیاد بود و ضربه ای که به در زد افتادم زمین و در باز شد ...
ا/ت:هویی..بهم نزدیک نشو
£خب...واسه چی
ا/ت:بیای سمتم جیغ میزنم ....
£هن؟
ا/ت:ت...تو چی میخوای
£من ن...ولی تهیونگ میخواد
ا/ت:تهیونگ کیه دیگ
£نمیشناسیش؟!
ا/ت:ن..
کامنتتت😐بوس😘تم قرمز😃❤❤❤❤❤❤❤❤
ا/ت:ن بابا
سئون:ببین دختره....
یونجی:تو ببیین دختر هرزه....حواست و جمع کن و نزدیک من و دوستم نشو ...من صبر زیادی ندارم ...دفع بعدی تذکر نمیدم همینجا چالت می کنم ...فهمیدی
اوهههه چه به موقع ایول ...یه نگاه تحقیر امیزی به سئون کردم ...چن بار دهنشو باز کرد تا چیزی بگه اما حرفی واسه گفتن نداشت ..اخرم با عصبانیت از در اتاق رفت بیرون و ماهم به مسیر رفتنش خیره شدیم و شروع کردیم خندیدن با دستم زدم به یونجی و گفتم:واقعا به موقع اومدی
یونجی:پس چی ...اون دختره بیشتر از اینا باید حالش گرفته شه...حق نداره به دوستم توهین کنه...
چقد خوب بود که داشتمش ...یکی که همیشه هوام و داره ...ناخواسته بغص گلوم و گرفت و چشمام اشکی شد ...یونجی دستاشو گذاشت دو طرف شونم و با نکرانی گفت:ا/ت...چی شد ..اسیبی بهت ز...
ا/ت:دوست دارم
بعد محکم بغلش کردم ...
ا/ت:تو همیشه هوامو داری..من هیچکشو ندا...
یونجی دستشو روی کمرم به حرکت در اورد و گفت:داری ...پس من چیم ها؟؟مگه نگفتیم تا همیشه باهمیم ..هومم؟
ازش جدا شدم و با چشماش اشکی به چشماش خیره شدم لبخند زدم و سرم و تکون دادم ...
یونجی:اییی...دختر بسته دیگ زیادی داری احساساتیم میکنی ...بریم ...بریم دیگ کار داریم ....
****
تمام کارا رو انجام دادیم حالا بماند که یونجی کلی دعوام کرد به خاطر اینکه کار دیشب خودم انجام دادم ولی بازم اگع پیش بیاد همین کار و میکنم جدا از قر های یونجی...ساعت تقریبا ۱۱ بود داشتم میز و دستمال می کشیدم ...کارم که تموم شد دستمال و سر جاش گذاشتم و برق اشپزخونه رو خاموش کردم ...خواستم برم سمت اتاق ندیمه ها تا استراحت کنم چون صبحم کلی کار داریم اما صدای تقه در اومد ...اول گفتم شاید اشتباه شنیدم اخه ساعت ۱۱ شب کی پشت دره اونم در سالن قدم برداشتم که برم ولی دوباره صدا اومد ...این دفعه شکم به یقین تبدیل شد ...یواش برگشتم سمت در و بهش نگاه کردم چن مین که گذشت باز صدای در بلند شد ...اروم رفتم سمت در و دستگیره رو گرفتم ...با رفتار های اعضای این عمارت عجیبه زندم و تا الان از ترس سکته رو نزدم ...درو اروم باز کردم و از گوشه در بیرون و نگاه کردم ولی کسی نبود!اه ...خیالاتی شدم ...خواستم در و ببندم که دست کسی نزاشت ...چشمم که به دست افتاد جیغ زدم ..اخه یهویی اورد داخل ...سعی کردم در ببندم ولی زورش زیاد بود و ضربه ای که به در زد افتادم زمین و در باز شد ...
ا/ت:هویی..بهم نزدیک نشو
£خب...واسه چی
ا/ت:بیای سمتم جیغ میزنم ....
£هن؟
ا/ت:ت...تو چی میخوای
£من ن...ولی تهیونگ میخواد
ا/ت:تهیونگ کیه دیگ
£نمیشناسیش؟!
ا/ت:ن..
کامنتتت😐بوس😘تم قرمز😃❤❤❤❤❤❤❤❤
۸۷.۴k
۲۳ آبان ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۸۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.