نام فیک = دوست پسر روانی من
نام فیک = دوست پسر روانی من
پارت = ۱۰
جیمین : جانم ارباب
کوک : زود باش اون دختر رو ببر به اتاق شکنجه!
حیمین : اما قربان...
کوک : همین که گفتم ...
نه نه!!!!!!!!!
برای خانم ا.ت ی دکتر ببار و اون دختره هر..زه رو ببر اتاق شکنجه...
جیمین : بله چشم قربان
کوک : رفتم دنبال ا.ت...
وایسا ببینم من چرا دارم این کارارو میکنم؟.
من که بی رحم ترین بودم...
ا.ت : کاری داری؟
کوک : ع..چی؟
ا.ت : گفتی بیام اتاقت
کوک : عاها..
دکتر : شما خانم ا.ت هستین؟..
ا.ت : ..بله
دکتر دست ا.ت رو نگاه کرد چیزی نشده بود اما زخمش عمیق بود و احتمال چرک کردنش زیاد بود...پس باید بخیه بخوره...
ا.ت : ع..عایییییی
کوک موقع بخیه از ا.ت لب گرفت تا دردش احساس نشه
دکتر .. : دست ا.ت رو باند پیچی کرد..
خب تموم شد...
کوک از ا.ت جدا شد
کوک : ببخشید مجبور بودم
دکتر : اشکالی نداره از این مورد زیاد دیدم باید این کارو میکردی..خب من دیگه میرم..
کوک در رو بست ..
کوک : بهتری؟
ا.ت : با حالت ترسناک و عصبی جدی و سرد نگاش کردم...
کوک : عا...ببخشید
تو ذهنش:(عهه من چم شدهههه من تاحالا از کسی معذرت نخواستمممم)
ا.ت : اشکال نداره کوکی ..
نگاه ترسناکشو به لبخند تبدیل کرد
کوک : تعجب کردم...
به تو.. پنج هفته مرخصی
ا.ت : اما من از کار کردن برای سما لذت مبرم ولی باید یک هفته بهم مرخصی بدین (دارم خرش میکنم)
کوک : پوزخندی زدم و چسبوندمش به دیوار...
که اینطور...
پس تو اتاق خودم مرخصی..
ا.ت : عه ... باشه ارباب جوان.
کوک : ارباب؟
ا.ت : کوکی( دارم خرش میکنماااااا)
پارت = ۱۰
جیمین : جانم ارباب
کوک : زود باش اون دختر رو ببر به اتاق شکنجه!
حیمین : اما قربان...
کوک : همین که گفتم ...
نه نه!!!!!!!!!
برای خانم ا.ت ی دکتر ببار و اون دختره هر..زه رو ببر اتاق شکنجه...
جیمین : بله چشم قربان
کوک : رفتم دنبال ا.ت...
وایسا ببینم من چرا دارم این کارارو میکنم؟.
من که بی رحم ترین بودم...
ا.ت : کاری داری؟
کوک : ع..چی؟
ا.ت : گفتی بیام اتاقت
کوک : عاها..
دکتر : شما خانم ا.ت هستین؟..
ا.ت : ..بله
دکتر دست ا.ت رو نگاه کرد چیزی نشده بود اما زخمش عمیق بود و احتمال چرک کردنش زیاد بود...پس باید بخیه بخوره...
ا.ت : ع..عایییییی
کوک موقع بخیه از ا.ت لب گرفت تا دردش احساس نشه
دکتر .. : دست ا.ت رو باند پیچی کرد..
خب تموم شد...
کوک از ا.ت جدا شد
کوک : ببخشید مجبور بودم
دکتر : اشکالی نداره از این مورد زیاد دیدم باید این کارو میکردی..خب من دیگه میرم..
کوک در رو بست ..
کوک : بهتری؟
ا.ت : با حالت ترسناک و عصبی جدی و سرد نگاش کردم...
کوک : عا...ببخشید
تو ذهنش:(عهه من چم شدهههه من تاحالا از کسی معذرت نخواستمممم)
ا.ت : اشکال نداره کوکی ..
نگاه ترسناکشو به لبخند تبدیل کرد
کوک : تعجب کردم...
به تو.. پنج هفته مرخصی
ا.ت : اما من از کار کردن برای سما لذت مبرم ولی باید یک هفته بهم مرخصی بدین (دارم خرش میکنم)
کوک : پوزخندی زدم و چسبوندمش به دیوار...
که اینطور...
پس تو اتاق خودم مرخصی..
ا.ت : عه ... باشه ارباب جوان.
کوک : ارباب؟
ا.ت : کوکی( دارم خرش میکنماااااا)
۱۱.۱k
۰۴ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.