'وانشات از نویسنده پارک رزالین'
Name:𝓲 ꪑꪊ𝘴𝓽 ᥇ꫀ ᥴ𝘳ꪖɀꪗ?🍸
حـتـمـاًدیـوونـهشـدم؟🍸
ما را از کودکی به جدایی ها عادت داده اند همان جایی که روی تخته سیاهمان نوشتند:
خوب ها / بدها
نزدیک دوسال بود که با نیمه ی گمشدم آشنا شده بودم نیمه ی گمشده، اصطلاحی که مردم برای اثبات عشقشون برای پارتنرشون میزاشتن. ما واقعا کنار هم بودن رو دوست داشتیم، چه لحظه ها خاطره هایی که باهم ثبت کردیم تا، تا چندماه پیش به خاطر اینکه پدرش مجبورش کرده بود با دختر دیگه ای ازدواج کنه و خانواده من، من و لایق این عشق نمیدونستن!
چون بلافاصله به یکی از خواستگارهایی که به قول خواهرم پولدار و خوشتیپه اجازه دادن بیان خواستگاری، فقط برای اینکه من از این حال افسردگی بهتر شم و من از تمام حرص و تنفری که به خاطره چیزی که خودم دوست دارم احترام نزاشتن و مجبورم کردنـ..شاید فقط ناراحتی و عقده ای که نسبت به وابستگیه مسخرم داشتم شاید یه تلنگر که باور کنم دیگه عزیز کردم پیشم نیست و واقعا رهام کرده! تا میتونستم از زشت ترین گریم برای صورتم استفاده کردم و میشه گفت بیریخت ترین لباس تو دنیا رو پوشیدم، منی که همیشه بهترین ها انتخابم بود و حالا..،هاح!چه اهمیتی داره؟
جلوی آینه قدی اتاقم خودم آنلایز میکردم تا مطمئن بشم وقتی دیدنم کارشون به بیمارستان بکشه..
منتظر بودم تا پدرم صدام کنه، خودم نخواستم برم بیرون و شاهد خوش آمدگویی مسخره پدرم به خواستگار و خانواده احمقش باشم، اصلا چه طوری جرأت کرده بودن بیان خواستگاری؟ همین جوری غر غر میکردم که خواهرم اومد تو اتاق
-هوی مگه این دَرِ صاحب مرده رو نمیبینی؟کوری خواهر جان؟یا دست نداری در بزنی؟خدا فلجت کرده؟
+این چه طرز حرف زدن با بزرگتره ها؟خانم مثلا روز خواستگاریشِ ایش ایش اومدم صدات کنم،پدر گفت بیای بیـ..
خواهرم که تا الان متوجه نشده بود با تعجب نگاهم کرد
هیییی این چه سَر و قیافه ایِ برای خودت درست کردی..وای خدا شبیه عجوزه هایی شدی که دنبال جوونی هستن حالا چیکارکنم؟لعنتیـ.
بدون اهمیت بهش از اتاق اومدم صداش پشت سرم بلند شد وغرغر کرد، بی حوصله به سمت پذیرایی رفتم به محض ورودم نفسم رفت، امکان نداشت این این..
-این چه وضعیه دارلینگ؟🍷
خودش بود!
اون خواستگار کسی دوستش دارم بود!
Id: @ooovv
به عنوان اولین کار نظراتون،لطفا؟
حـتـمـاًدیـوونـهشـدم؟🍸
ما را از کودکی به جدایی ها عادت داده اند همان جایی که روی تخته سیاهمان نوشتند:
خوب ها / بدها
نزدیک دوسال بود که با نیمه ی گمشدم آشنا شده بودم نیمه ی گمشده، اصطلاحی که مردم برای اثبات عشقشون برای پارتنرشون میزاشتن. ما واقعا کنار هم بودن رو دوست داشتیم، چه لحظه ها خاطره هایی که باهم ثبت کردیم تا، تا چندماه پیش به خاطر اینکه پدرش مجبورش کرده بود با دختر دیگه ای ازدواج کنه و خانواده من، من و لایق این عشق نمیدونستن!
چون بلافاصله به یکی از خواستگارهایی که به قول خواهرم پولدار و خوشتیپه اجازه دادن بیان خواستگاری، فقط برای اینکه من از این حال افسردگی بهتر شم و من از تمام حرص و تنفری که به خاطره چیزی که خودم دوست دارم احترام نزاشتن و مجبورم کردنـ..شاید فقط ناراحتی و عقده ای که نسبت به وابستگیه مسخرم داشتم شاید یه تلنگر که باور کنم دیگه عزیز کردم پیشم نیست و واقعا رهام کرده! تا میتونستم از زشت ترین گریم برای صورتم استفاده کردم و میشه گفت بیریخت ترین لباس تو دنیا رو پوشیدم، منی که همیشه بهترین ها انتخابم بود و حالا..،هاح!چه اهمیتی داره؟
جلوی آینه قدی اتاقم خودم آنلایز میکردم تا مطمئن بشم وقتی دیدنم کارشون به بیمارستان بکشه..
منتظر بودم تا پدرم صدام کنه، خودم نخواستم برم بیرون و شاهد خوش آمدگویی مسخره پدرم به خواستگار و خانواده احمقش باشم، اصلا چه طوری جرأت کرده بودن بیان خواستگاری؟ همین جوری غر غر میکردم که خواهرم اومد تو اتاق
-هوی مگه این دَرِ صاحب مرده رو نمیبینی؟کوری خواهر جان؟یا دست نداری در بزنی؟خدا فلجت کرده؟
+این چه طرز حرف زدن با بزرگتره ها؟خانم مثلا روز خواستگاریشِ ایش ایش اومدم صدات کنم،پدر گفت بیای بیـ..
خواهرم که تا الان متوجه نشده بود با تعجب نگاهم کرد
هیییی این چه سَر و قیافه ایِ برای خودت درست کردی..وای خدا شبیه عجوزه هایی شدی که دنبال جوونی هستن حالا چیکارکنم؟لعنتیـ.
بدون اهمیت بهش از اتاق اومدم صداش پشت سرم بلند شد وغرغر کرد، بی حوصله به سمت پذیرایی رفتم به محض ورودم نفسم رفت، امکان نداشت این این..
-این چه وضعیه دارلینگ؟🍷
خودش بود!
اون خواستگار کسی دوستش دارم بود!
Id: @ooovv
به عنوان اولین کار نظراتون،لطفا؟
۳.۱k
۳۱ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.