p23
کشتین منو ها😂💆🏻♀️**
^ عب نداره دیگه ... ا.ت ، جونگکوک بیاین بریم بالا
م.ک : نه کیمی تو و داداشت برین بالا من با ا،ت کار دارم..
^ امم باشه فقط زیاد طولش ندین .کوک بریم بالا
دست کوک و گرفت و کشوند به بالا
مادر کوک میز صندلی ناهارخوری و کشید بیرون و نشست
م.ک : بیا دخترم بشین
رفتم و صندلی و عقب دادم و نشستم مادر کوک دستم و گرفت و لای دستای خودش قرار داد
م.ک : دخترم خیلی خوشحالم .. از وقتی دیدمت حس خیلی خوبی نسبت بهت گرفتم ، سلیقه کوک خیلی سخته و من مطمئنم بهترین تصمیم و گرفته . حال روحی کیمی چند وقته خیلی بده و اصن نخندیده.ولی با وجود تو خیلی بهتر شده .بابت تموم ایناممنونم))
- خواهش میکنم، کاری نکردم:)
^ ا،ت بیا دیگه (از بالا میگ)
م.ک : برو تا اون خودشو..
- (خنده) چشم.
رفتم طبقه بالا کیمی دستمو کشید و برد تو یک اتاق که خیلی تیره بود
- اینجا کجاست ؟
^ اینجا اتاق کوک هست قبل اینکه بره عمارت خودش
- اوم چقد دلگیره
^ در عوضش با روحیه داداشی خیلی میخوره
- اهوم حالا چکارم داشتی (لپشو میکشی)
^ بریم رو تخت پاپکورن آماده کردم بشینیم فیلم ببینیم
رفتیم رو تخت سه تاییمون با سمت شکم خوابیدیم رو تخت ..
کیمی وسطمون بود منو جونگکوک کنارش بودیم. کیمی میخواست فیلم و پلی کنه ک جونگکوک بازوشو آروم گرفت
+ بازم ترسناکه ؟؟(اخم)
^ داداشی یک شبهه
- خب پلی کن
نصف فیلم من به کوک نگاه میکردم وقتی روش اونطرف بود و کوک هم وقتی حواسم نبود به من،.. وسط فیلم کیمی ترسید و پرید بغلم
سرشو نوازش کردم و آروم گفتم
- الان این صحنه رد میشه
جونگکوگ ی حالتی نگام میکرد
اخرای فیلم چشمام گرم شد و خوابم برد
کیمی ویو
با نور خورشید چشمامو باز کردم... دیشب سه تاییمون خوابمون برد دست جونگکوک زیر سر منو ا،ت بود از بینشون پاشدم و فاصلشونو بهم نزدیک گردم جوری ک تکون میخوردن لباشون بهم میخورد (چقدکیمیمنهه😎🌹)
جونگکوک ویو
نور آفتاب تو صورتم میزد چشمامو باز کردم. چقد به ا،ت نزدیک بودم . دیدم نور آفتاب داره اذیتش میکنه دستمو روی صورتش گرفتم تا آفتاب بهش نخوره (اخییییاشکمم:)) )
نمیدونم چرا انقد دلم میخواست بغلش کنم .. تن داغش ... لبای سرخش... اونم از اون بدنش .. ماری اومد دم اتاق آروم در زد و گفت: صبحانه حاضر
دستمو آروم از زیر سر ا.ت درآوردم و جوریکه بیدار نشه بلند شدم... تیشرتمو عوض کردم و رفتم پایین
^ عع ا،ت کو پس
+ خوابه هنو
م.ک : پسرم ناهار چی درست کنم برات؟
+ دستتون درد نکنه ولی من بعد صبحانه میرم
م.ک : عع آخه کجا پسرم .؟
کیمی اومد نزدیکم و آروم جوری ک مامان نشنوه گفت
(بنظرتون ا.ت میمونه ؟ حداقل بخاطر کیمی ؟ بنظرتون تو این مدت اتفاقی بین کوک و ا،ت میوفته ؟ جالبه بدونید منم نمیدونم هاع ها هه)
لایک ۱۴
کامنت ۱۴
کخ دارم میدونم😎🌹
^ عب نداره دیگه ... ا.ت ، جونگکوک بیاین بریم بالا
م.ک : نه کیمی تو و داداشت برین بالا من با ا،ت کار دارم..
^ امم باشه فقط زیاد طولش ندین .کوک بریم بالا
دست کوک و گرفت و کشوند به بالا
مادر کوک میز صندلی ناهارخوری و کشید بیرون و نشست
م.ک : بیا دخترم بشین
رفتم و صندلی و عقب دادم و نشستم مادر کوک دستم و گرفت و لای دستای خودش قرار داد
م.ک : دخترم خیلی خوشحالم .. از وقتی دیدمت حس خیلی خوبی نسبت بهت گرفتم ، سلیقه کوک خیلی سخته و من مطمئنم بهترین تصمیم و گرفته . حال روحی کیمی چند وقته خیلی بده و اصن نخندیده.ولی با وجود تو خیلی بهتر شده .بابت تموم ایناممنونم))
- خواهش میکنم، کاری نکردم:)
^ ا،ت بیا دیگه (از بالا میگ)
م.ک : برو تا اون خودشو..
- (خنده) چشم.
رفتم طبقه بالا کیمی دستمو کشید و برد تو یک اتاق که خیلی تیره بود
- اینجا کجاست ؟
^ اینجا اتاق کوک هست قبل اینکه بره عمارت خودش
- اوم چقد دلگیره
^ در عوضش با روحیه داداشی خیلی میخوره
- اهوم حالا چکارم داشتی (لپشو میکشی)
^ بریم رو تخت پاپکورن آماده کردم بشینیم فیلم ببینیم
رفتیم رو تخت سه تاییمون با سمت شکم خوابیدیم رو تخت ..
کیمی وسطمون بود منو جونگکوک کنارش بودیم. کیمی میخواست فیلم و پلی کنه ک جونگکوک بازوشو آروم گرفت
+ بازم ترسناکه ؟؟(اخم)
^ داداشی یک شبهه
- خب پلی کن
نصف فیلم من به کوک نگاه میکردم وقتی روش اونطرف بود و کوک هم وقتی حواسم نبود به من،.. وسط فیلم کیمی ترسید و پرید بغلم
سرشو نوازش کردم و آروم گفتم
- الان این صحنه رد میشه
جونگکوگ ی حالتی نگام میکرد
اخرای فیلم چشمام گرم شد و خوابم برد
کیمی ویو
با نور خورشید چشمامو باز کردم... دیشب سه تاییمون خوابمون برد دست جونگکوک زیر سر منو ا،ت بود از بینشون پاشدم و فاصلشونو بهم نزدیک گردم جوری ک تکون میخوردن لباشون بهم میخورد (چقدکیمیمنهه😎🌹)
جونگکوک ویو
نور آفتاب تو صورتم میزد چشمامو باز کردم. چقد به ا،ت نزدیک بودم . دیدم نور آفتاب داره اذیتش میکنه دستمو روی صورتش گرفتم تا آفتاب بهش نخوره (اخییییاشکمم:)) )
نمیدونم چرا انقد دلم میخواست بغلش کنم .. تن داغش ... لبای سرخش... اونم از اون بدنش .. ماری اومد دم اتاق آروم در زد و گفت: صبحانه حاضر
دستمو آروم از زیر سر ا.ت درآوردم و جوریکه بیدار نشه بلند شدم... تیشرتمو عوض کردم و رفتم پایین
^ عع ا،ت کو پس
+ خوابه هنو
م.ک : پسرم ناهار چی درست کنم برات؟
+ دستتون درد نکنه ولی من بعد صبحانه میرم
م.ک : عع آخه کجا پسرم .؟
کیمی اومد نزدیکم و آروم جوری ک مامان نشنوه گفت
(بنظرتون ا.ت میمونه ؟ حداقل بخاطر کیمی ؟ بنظرتون تو این مدت اتفاقی بین کوک و ا،ت میوفته ؟ جالبه بدونید منم نمیدونم هاع ها هه)
لایک ۱۴
کامنت ۱۴
کخ دارم میدونم😎🌹
۱۱.۱k
۰۶ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.