فیک کوک (*رز سیاه*)پارت 5
( راستی جونگ کوک تو این پارتا کت شلوار مشکی با پیرهن دکمه دار مشکی تنش بوده )
از زبان ا/ت :
ساعت ۶ بود و بیکار بودن که گوشیم زنگ زد فیلیز بود و جواب داد گفت : بدو بیا سر جلسه .
رفتم توی اتاق جلسه همه بودم جونگ کوک میا فیلیز و بابام ..
یا بهتره بگم آقای چوی ! و چند نفر دیگه
نشستم و گفتم : آه ببخشید
فیلیز گفت : اشکال نداره خب ادامه میدیم .
آقای چوی گفت : خب همون تور که میدونید اینجا تولید گفت پاشنه بلند برای زن هاس و باید طراح بیشتری بگیریم .
میا گفت : بله چون اینجوری که پیش میره جونگ کوک تو یه روز ۳ یا ۴ تا کفش میتونه طراحی کنه .
آقای چوی گفت : بله درسته .
که یه دختره که یکی بعد کسی که بغل من نشسته بود
گفت : آه بابا جون من یسری دوست دارم که کار طراحیشون حرف نداره .
بابام یا آقای چوی گفت : عالیه دخترم .
بعد گفت : جلسه تمومه .
من نشسته بودم سر جام و بابام داشت مدارک جم میکرد ک گفت : پاشو برو فیلیزو منتظر نذار .
بلند شدم و دست به سینه نگاه کردم و گفتم : دخترت بود نه ؟
اسمش چیه ؟
گفت : توبا خب دیگه برو.
گفتم : فقط توبا ...ا/ته ای تو زندگیت وجود نداره نه ؟ منم دخترتم یادت رفته ؟ باید یاداوری کنم ؟
گفت : بسه دیگه من رفتم.
از زبان جونگ کوک :
باورم نمیشه فالگوش وایسادم .یعنی ا/ت دختر چوی بود . چرا پس به کسی نمیگه .
باورم نمیشه .دلم برای ا/ت سوخت .
که چوی گفت : بسه دیگه من رفتم .
تا شنیدم سریع رفتم تو اتاقم که نفهمه فالگوش وایساده بودم.
از زبان ا/ت :
عصابم خورد شد . رفتم بیرون که یکی از پشت بازومو گرفت و برگشتم دیدم همون پسره جونگ کوکه .
به بازوم که گرفته بودش نگاه کردم که سریع ولش کرد و گفت : آه ببخشید باید حرف بزنیم .
گفتم : باشه
گفت : بیا اتاق من
رفتیم تو اتاقش و گفت : اممم یجورایی حرفای تو چوی توی اتاقه جلسه رو شنیدم .
تعجب کردم .یا خدا یکی فهمیده الان اخراج میشم اخه این چه کاریههههع
گفتم : تووو گوش کن شوتر دیدی ندیدی به هیچ کس نگو خب هیچکس .
گفت : نمیفهمم چرا نباید بقیه بدونن .
گفتم : اینش دیگه شخصیه .بعدشم کسی نگفت فالگوش وایسا.
گفت : آره میدونم کارم اشتباه بود ولی .
گفت : ولی بی ولی همین که گفتم .
بعد رفتم بیرون
۰۰۰۰۰۰۰۰
از زبان ا/ت :
ساعت ۶ بود و بیکار بودن که گوشیم زنگ زد فیلیز بود و جواب داد گفت : بدو بیا سر جلسه .
رفتم توی اتاق جلسه همه بودم جونگ کوک میا فیلیز و بابام ..
یا بهتره بگم آقای چوی ! و چند نفر دیگه
نشستم و گفتم : آه ببخشید
فیلیز گفت : اشکال نداره خب ادامه میدیم .
آقای چوی گفت : خب همون تور که میدونید اینجا تولید گفت پاشنه بلند برای زن هاس و باید طراح بیشتری بگیریم .
میا گفت : بله چون اینجوری که پیش میره جونگ کوک تو یه روز ۳ یا ۴ تا کفش میتونه طراحی کنه .
آقای چوی گفت : بله درسته .
که یه دختره که یکی بعد کسی که بغل من نشسته بود
گفت : آه بابا جون من یسری دوست دارم که کار طراحیشون حرف نداره .
بابام یا آقای چوی گفت : عالیه دخترم .
بعد گفت : جلسه تمومه .
من نشسته بودم سر جام و بابام داشت مدارک جم میکرد ک گفت : پاشو برو فیلیزو منتظر نذار .
بلند شدم و دست به سینه نگاه کردم و گفتم : دخترت بود نه ؟
اسمش چیه ؟
گفت : توبا خب دیگه برو.
گفتم : فقط توبا ...ا/ته ای تو زندگیت وجود نداره نه ؟ منم دخترتم یادت رفته ؟ باید یاداوری کنم ؟
گفت : بسه دیگه من رفتم.
از زبان جونگ کوک :
باورم نمیشه فالگوش وایسادم .یعنی ا/ت دختر چوی بود . چرا پس به کسی نمیگه .
باورم نمیشه .دلم برای ا/ت سوخت .
که چوی گفت : بسه دیگه من رفتم .
تا شنیدم سریع رفتم تو اتاقم که نفهمه فالگوش وایساده بودم.
از زبان ا/ت :
عصابم خورد شد . رفتم بیرون که یکی از پشت بازومو گرفت و برگشتم دیدم همون پسره جونگ کوکه .
به بازوم که گرفته بودش نگاه کردم که سریع ولش کرد و گفت : آه ببخشید باید حرف بزنیم .
گفتم : باشه
گفت : بیا اتاق من
رفتیم تو اتاقش و گفت : اممم یجورایی حرفای تو چوی توی اتاقه جلسه رو شنیدم .
تعجب کردم .یا خدا یکی فهمیده الان اخراج میشم اخه این چه کاریههههع
گفتم : تووو گوش کن شوتر دیدی ندیدی به هیچ کس نگو خب هیچکس .
گفت : نمیفهمم چرا نباید بقیه بدونن .
گفتم : اینش دیگه شخصیه .بعدشم کسی نگفت فالگوش وایسا.
گفت : آره میدونم کارم اشتباه بود ولی .
گفت : ولی بی ولی همین که گفتم .
بعد رفتم بیرون
۰۰۰۰۰۰۰۰
۴.۷k
۰۶ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.