part ⑦
از زبان ا.ت
باهم زدیم زیر خنده
یونگی : اینا ی تختشون کمه
جیهوپ : الان پاستوریزه دوس دخترته
کوک : پاستوریزه اسم داره
جیهوپ : ا.ت دوست دخترته 🗿
کوک : اوهوم
رفتم پیش جونگ کوک
ا.ت : امم..مرسی ک نجاتم دادی..جونگ..کوک
کوک : وظیفم بود
جیمین : عی جان •-•
ا.ت : خب..من دیگه برم
کوک : برو
من و جیوو رفتیم خونه..تمام فکر و ذهنم جونگ کوک بود...ینی میتونم بازم ببینمش...اگ هیچ وقت نتونم ببینمش چی..خب..امیدوارم مدرسه ای ک میریم یکی باشه...من و جیوو هر کدوممون رفتیم واس خودمون کار پیدا کردیم..جیوو رف ت ی رستوران اشپز شد و من تابلو نقاشیامو و رزین کاریامو میفروختم...درامد زیادی داشت
بعد 1 هفته تو یکی از بهترین مدارس سئول ثبت نام کردیم...ولی بازم ناراحت بودم ممکنه جونگ کوک نباشه....
صبح بیدار شدیم صبحونه خوردیم و اماده شدیم و رفتیم مدرسه سرم پایین بود رفتم ت کلاس جونگ کوک رو ندیدم دیگ نا امید شدم ولی یدفه
کوک : ا.ت تو هم اینجایی
ا.ت : عهههه جونگ کوک ت هم اینجاییی
جیوو : خوبه
رفتم سمتش میخواستم بغلش کنم ولی دست کشیدم...ترسیدم خودش خوشش نیاد ولی بعد خوش اومد بغلم کرد...صورتم عین سیب سرخ شد
ا.ت : ف..فک کردم میری ی مدرسه دیگ
کوک : تصمیمشو داشتم ولی پدرم گف ک چون اخرین نمراتم کامل بود باید بیام اینجا
ا.ت : بهتر
کوک : تهیونگم اومد و بقیه پسرا هم الاناس ک میاد
جیوو : نهههههه
ا.ت : اها...اوکی
کوک : میخوام بازم بشینی پیشم
ا.ت : باشه( لبخند )
من و جونگ کوک بازم نشستیم پیش هم و اونم بهم ی لبخند زد...عین بانی کوچولوا
ا.ت : ازین ب بعد یا بت میگم کوک یا بانی کوچولو
کوک : باشه منم بت میگم کیوت گرل
ا.ت : اوکی
کوک : راستی منم ی دوست اینجا دارم نامجون...خیلی زرنگه..
ا.ت : چرا تو اون مدرسه نبود
کوک : چون این مدرسه یکی از بهترین مدارس سئوله
ا.ت : هوم..خوبه
استاد اومد و شروع کرد درس دادن
پایان پارت 7
باهم زدیم زیر خنده
یونگی : اینا ی تختشون کمه
جیهوپ : الان پاستوریزه دوس دخترته
کوک : پاستوریزه اسم داره
جیهوپ : ا.ت دوست دخترته 🗿
کوک : اوهوم
رفتم پیش جونگ کوک
ا.ت : امم..مرسی ک نجاتم دادی..جونگ..کوک
کوک : وظیفم بود
جیمین : عی جان •-•
ا.ت : خب..من دیگه برم
کوک : برو
من و جیوو رفتیم خونه..تمام فکر و ذهنم جونگ کوک بود...ینی میتونم بازم ببینمش...اگ هیچ وقت نتونم ببینمش چی..خب..امیدوارم مدرسه ای ک میریم یکی باشه...من و جیوو هر کدوممون رفتیم واس خودمون کار پیدا کردیم..جیوو رف ت ی رستوران اشپز شد و من تابلو نقاشیامو و رزین کاریامو میفروختم...درامد زیادی داشت
بعد 1 هفته تو یکی از بهترین مدارس سئول ثبت نام کردیم...ولی بازم ناراحت بودم ممکنه جونگ کوک نباشه....
صبح بیدار شدیم صبحونه خوردیم و اماده شدیم و رفتیم مدرسه سرم پایین بود رفتم ت کلاس جونگ کوک رو ندیدم دیگ نا امید شدم ولی یدفه
کوک : ا.ت تو هم اینجایی
ا.ت : عهههه جونگ کوک ت هم اینجاییی
جیوو : خوبه
رفتم سمتش میخواستم بغلش کنم ولی دست کشیدم...ترسیدم خودش خوشش نیاد ولی بعد خوش اومد بغلم کرد...صورتم عین سیب سرخ شد
ا.ت : ف..فک کردم میری ی مدرسه دیگ
کوک : تصمیمشو داشتم ولی پدرم گف ک چون اخرین نمراتم کامل بود باید بیام اینجا
ا.ت : بهتر
کوک : تهیونگم اومد و بقیه پسرا هم الاناس ک میاد
جیوو : نهههههه
ا.ت : اها...اوکی
کوک : میخوام بازم بشینی پیشم
ا.ت : باشه( لبخند )
من و جونگ کوک بازم نشستیم پیش هم و اونم بهم ی لبخند زد...عین بانی کوچولوا
ا.ت : ازین ب بعد یا بت میگم کوک یا بانی کوچولو
کوک : باشه منم بت میگم کیوت گرل
ا.ت : اوکی
کوک : راستی منم ی دوست اینجا دارم نامجون...خیلی زرنگه..
ا.ت : چرا تو اون مدرسه نبود
کوک : چون این مدرسه یکی از بهترین مدارس سئوله
ا.ت : هوم..خوبه
استاد اومد و شروع کرد درس دادن
پایان پارت 7
۱۱۷.۸k
۰۳ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.