𝐝𝐫𝐮𝐧𝐤 𝐰𝐢𝐭𝐡 𝐥𝐨𝐯𝐞
<<𝐝𝐫𝐮𝐧𝐤 𝐰𝐢𝐭𝐡 𝐥𝐨𝐯𝐞>>
𝐏𝐚𝐫𝐭 4
تا با گذاشتن لبا'ش روی لبا'م حرفم نصفه موند
از خودم جداش کردم و یکی زدم تو گوشش
ا/ت: برو کنار مرتیکهههه
تهیونگ : من فقط طعمشونو چشیدم کار بدی کردم؟ 🥹
(از دید اته هنوز)
البته خودمم ازش بدمم نمیومد اما نه انقدر زود بهم بچسبههه
سریع رفتم پیش جیمین
جیمین: کجا بودی؟
ا/ت: هیچی رفتم بالا رو دیدم
جیمین: میدونی دروغ بگی چی میشه دیگه؟
ا/ت: عا اره..
بعد مراسم رفتیم خونه کل شب به فکر اون لحظه بودم که خودم خرابش کردم
پاشدم رفتم صبحونه بخورم برم دانشگاه تا با قیافه عصبی جیمین روبرو شدم
ا/ت: چیزی شده جیمینی؟(نگران)
جیمین: بهم دروغ گفتیی عوضیی(با داد و عصبی)
از زبان نویسنده
ا/ت که از عاقبتش خبردار بود مامانشو صدا میکرد اونم با لکنت مامان ات و باباش رفته بودن شرکت اما ات یادش نبود..
جیمین: اونا خونه نیستن کوچولو ..
ات که اماده بود و نزدیک در خونه واستاده بود سریع از خونه فرار کرد و رفت سوار ماشین شد و رفت دانشگاه
ات کوچولو که با اشک مسیر رو طی کرده بود چشم هاش باد کرده و بود وقرمز چون میدونست جیمین اونو میزنه اخرین باری که بهش دروغ گفته بود دوتا دستاش شکسته بود!
سانا: ات چیزی شده؟(با ترس و لکنت)
ا/ت: نه چیزی نشده فقط هنوز جیمین عصبیه و داد میز..
وسط حرفش پرید
سانا: اون یه عوض*یه به تمام معناعه اون منو ول کرد
ا/ت: حواست به حرفات باشه اون هنوزم داداشمه(با داد زیاد)
سونا که ترسیده بود بغض کرده بود و ات پشیمون شده بود تا رفتن تو کلاسشون
استاد: خب خب آهر هفته قراره بریم جنگل تا پنج روز بمونیم چند روز اولش درسی و چند روز اخر واسه خوشگذرونیه
کل کلاس یهو جیغ کشیدن من از جیغ زدن کسی خیلی میترسیدم دستام رو گذاشتم رو گوشم و از کلاس زدم بیرون بی توجه به حرف کسی نشستم یه گوشه و شروع به گریه کردن کردم
تهیونگ رو دیدم اومده بود دنبالم
خماریی
کاور فیک تغییر کرده
𝐏𝐚𝐫𝐭 4
تا با گذاشتن لبا'ش روی لبا'م حرفم نصفه موند
از خودم جداش کردم و یکی زدم تو گوشش
ا/ت: برو کنار مرتیکهههه
تهیونگ : من فقط طعمشونو چشیدم کار بدی کردم؟ 🥹
(از دید اته هنوز)
البته خودمم ازش بدمم نمیومد اما نه انقدر زود بهم بچسبههه
سریع رفتم پیش جیمین
جیمین: کجا بودی؟
ا/ت: هیچی رفتم بالا رو دیدم
جیمین: میدونی دروغ بگی چی میشه دیگه؟
ا/ت: عا اره..
بعد مراسم رفتیم خونه کل شب به فکر اون لحظه بودم که خودم خرابش کردم
پاشدم رفتم صبحونه بخورم برم دانشگاه تا با قیافه عصبی جیمین روبرو شدم
ا/ت: چیزی شده جیمینی؟(نگران)
جیمین: بهم دروغ گفتیی عوضیی(با داد و عصبی)
از زبان نویسنده
ا/ت که از عاقبتش خبردار بود مامانشو صدا میکرد اونم با لکنت مامان ات و باباش رفته بودن شرکت اما ات یادش نبود..
جیمین: اونا خونه نیستن کوچولو ..
ات که اماده بود و نزدیک در خونه واستاده بود سریع از خونه فرار کرد و رفت سوار ماشین شد و رفت دانشگاه
ات کوچولو که با اشک مسیر رو طی کرده بود چشم هاش باد کرده و بود وقرمز چون میدونست جیمین اونو میزنه اخرین باری که بهش دروغ گفته بود دوتا دستاش شکسته بود!
سانا: ات چیزی شده؟(با ترس و لکنت)
ا/ت: نه چیزی نشده فقط هنوز جیمین عصبیه و داد میز..
وسط حرفش پرید
سانا: اون یه عوض*یه به تمام معناعه اون منو ول کرد
ا/ت: حواست به حرفات باشه اون هنوزم داداشمه(با داد زیاد)
سونا که ترسیده بود بغض کرده بود و ات پشیمون شده بود تا رفتن تو کلاسشون
استاد: خب خب آهر هفته قراره بریم جنگل تا پنج روز بمونیم چند روز اولش درسی و چند روز اخر واسه خوشگذرونیه
کل کلاس یهو جیغ کشیدن من از جیغ زدن کسی خیلی میترسیدم دستام رو گذاشتم رو گوشم و از کلاس زدم بیرون بی توجه به حرف کسی نشستم یه گوشه و شروع به گریه کردن کردم
تهیونگ رو دیدم اومده بود دنبالم
خماریی
کاور فیک تغییر کرده
۵.۳k
۳۰ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.