𝓑𝓵𝓸𝓸𝓭-𝓬𝓸𝓵𝓸𝓻𝓮𝓭 𝓼𝓽𝓻𝓲𝓷𝓰...🩸
𝓑𝓵𝓸𝓸𝓭-𝓬𝓸𝓵𝓸𝓻𝓮𝓭 𝓼𝓽𝓻𝓲𝓷𝓰...🩸
ریسمانی به رنگ خون...🩸
ℙ𝕒𝕣𝕥 𝟠
ساعت دقیقا ۱۲ شب بود همه دخترا از خستگی خواب بودن.
پاهاش درد میکرد اما خوابش نمیبرد...
سرش رو از توی پتو بیرون آورد، چمدونش بالای سرش بود، بیسروصدا شبخواب و دفترخاطراتش رو بیرون آورد و چمدون رو به عقب هل داد...
دفتر رو باز کرد و تاریخ امروز رو نوشت:
" ۲۱ مارس ۱۹۷۷
به وضوح حضور قلبم را حس میکنم،
حتی دیگر نمیتوانم به چشمانش نگاه کنم...
آیا چیزی غیر از دوست داشتن توست؟!
نمیدانم چرا
ولی وقتی در آغوش گرفتمت دیگر به هیچ چیز فکر نکردم، شاید آغوش تو
بُن بستِ تمام افکارم باشد... "
دفتر رو بست و داخل چمدون قهوهای رنگش گذاشت، بیحوصله بود... ، ظرف خوراکیش رو برداشت و از چادر خارج شد، جونگکوک روی سبزهها نشسته بود و کرمهایشبتاب رو نگاه میکرد
خجالت رو کنار گذاشت و پیشش نشست...
_ نخوابیدی؟
☆ خوابم نمیاد... قشنگن نه؟
_آره...
☆ کیک میخوری؟ مامانم درست کرده...
_ البته، ممنون
☆ تا حالا انقدر از نزدیک ندیدهبودمشون...، واقعا درخشانن
_ ولی میدونی الان فهمیدم چیدرخشان تر از اوناست؟
☆ ماه؟
_ نه... ؛ چشمای تو...
چشمات الان از اونا بیشتر برق میزنه سوآه...
شاید بخاطر هیجانیه که از دیدنشون داری، ولی این ستاره ها رو به هیچکس نشون نده! وگرنه اونوقع میببینی چطور غرق آسمونِ چشمات میشن...
☆ حرفات قشنگه جونگکوکی... شیرینه و هشدار دهنده...!
_این کرمای شبتاب رو میبینی دلبری میکنن؟
☆اوهوم...
_ دلیل این نورافشانی شگفتانگیز، جلب توجه کرمای رو درخته...
شب تاب های نر، آواز عشقشون رو به زبون نور میخونن...
شبتاب های ماده هم لابهلای شاخه درختا میشینن و همهرو زیرنظر میگیرن تا میون انبوه نرها جفت مورد پسندشون رو انتخاب کنن...
میدونی بعد اون چی میشه؟
☆ نه...
_ وقتی شبتاب های ماده یکی رو میپسندن نور عشقشون رو به سمتش میگیرن و با اینکار بهش پاسخ نوری مثبت میدن...
آدماهم همینطوریان،
بهنظرت اون شبتاب های نر باهم تفاوت فاحش و زیادی داشتن؟
نه ، مهم اینه از زاویه دید شبتاب ماده کدوم جذاب تر باشه...
همین پدیدآورنده عشقه... کافیه یک آدم بین بقیه برای تو متفاوت و خاص بهچشم بیاد، تو بهش دلمیبندی بدون اینکه متوجه باشی...
☆ اما اگه کسی که بهش دل بستی تو رو نخواد چی؟
_اونوقت شاید فقط باید از دور نگاهش کنی... عشق قشنگه سوآه ، اما در عین حال میتونه دردناک باشه...
نکته غمانگیزش اینه تو نمیتونی از وابستگیت نسبت بهش دل بکنی و حتی بعد از مدتی از این وابستگی لذت میبری...!!
عجیبه نه؟
ادامه دارد...
لایک؟
در انتظار یه کامنت🥲
ریسمانی به رنگ خون...🩸
ℙ𝕒𝕣𝕥 𝟠
ساعت دقیقا ۱۲ شب بود همه دخترا از خستگی خواب بودن.
پاهاش درد میکرد اما خوابش نمیبرد...
سرش رو از توی پتو بیرون آورد، چمدونش بالای سرش بود، بیسروصدا شبخواب و دفترخاطراتش رو بیرون آورد و چمدون رو به عقب هل داد...
دفتر رو باز کرد و تاریخ امروز رو نوشت:
" ۲۱ مارس ۱۹۷۷
به وضوح حضور قلبم را حس میکنم،
حتی دیگر نمیتوانم به چشمانش نگاه کنم...
آیا چیزی غیر از دوست داشتن توست؟!
نمیدانم چرا
ولی وقتی در آغوش گرفتمت دیگر به هیچ چیز فکر نکردم، شاید آغوش تو
بُن بستِ تمام افکارم باشد... "
دفتر رو بست و داخل چمدون قهوهای رنگش گذاشت، بیحوصله بود... ، ظرف خوراکیش رو برداشت و از چادر خارج شد، جونگکوک روی سبزهها نشسته بود و کرمهایشبتاب رو نگاه میکرد
خجالت رو کنار گذاشت و پیشش نشست...
_ نخوابیدی؟
☆ خوابم نمیاد... قشنگن نه؟
_آره...
☆ کیک میخوری؟ مامانم درست کرده...
_ البته، ممنون
☆ تا حالا انقدر از نزدیک ندیدهبودمشون...، واقعا درخشانن
_ ولی میدونی الان فهمیدم چیدرخشان تر از اوناست؟
☆ ماه؟
_ نه... ؛ چشمای تو...
چشمات الان از اونا بیشتر برق میزنه سوآه...
شاید بخاطر هیجانیه که از دیدنشون داری، ولی این ستاره ها رو به هیچکس نشون نده! وگرنه اونوقع میببینی چطور غرق آسمونِ چشمات میشن...
☆ حرفات قشنگه جونگکوکی... شیرینه و هشدار دهنده...!
_این کرمای شبتاب رو میبینی دلبری میکنن؟
☆اوهوم...
_ دلیل این نورافشانی شگفتانگیز، جلب توجه کرمای رو درخته...
شب تاب های نر، آواز عشقشون رو به زبون نور میخونن...
شبتاب های ماده هم لابهلای شاخه درختا میشینن و همهرو زیرنظر میگیرن تا میون انبوه نرها جفت مورد پسندشون رو انتخاب کنن...
میدونی بعد اون چی میشه؟
☆ نه...
_ وقتی شبتاب های ماده یکی رو میپسندن نور عشقشون رو به سمتش میگیرن و با اینکار بهش پاسخ نوری مثبت میدن...
آدماهم همینطوریان،
بهنظرت اون شبتاب های نر باهم تفاوت فاحش و زیادی داشتن؟
نه ، مهم اینه از زاویه دید شبتاب ماده کدوم جذاب تر باشه...
همین پدیدآورنده عشقه... کافیه یک آدم بین بقیه برای تو متفاوت و خاص بهچشم بیاد، تو بهش دلمیبندی بدون اینکه متوجه باشی...
☆ اما اگه کسی که بهش دل بستی تو رو نخواد چی؟
_اونوقت شاید فقط باید از دور نگاهش کنی... عشق قشنگه سوآه ، اما در عین حال میتونه دردناک باشه...
نکته غمانگیزش اینه تو نمیتونی از وابستگیت نسبت بهش دل بکنی و حتی بعد از مدتی از این وابستگی لذت میبری...!!
عجیبه نه؟
ادامه دارد...
لایک؟
در انتظار یه کامنت🥲
۱۶.۴k
۰۲ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.