(پارت۵۰)
صبح:
ا/ت از خواب بیدار شد و همین که اومد از تختش پایین بیاد یه صدای تقریبا وحشتناک شنید و بعد هم صدای دادو فریاد پدرش که خیلی واضح نبود:اینو...کی..گذاشته اینجااااااا!!
ا/ت از اتاق بیرون رفت تا ببینه چه خبره...
وقتی اون صحنه رو دید یاد دیشب افتاد!پدر ا/ت پخش زمین شده بود به خاطر اینکه پاش رفته بود روی پادری اتاق ا/ت که وسط پذیرایی افتاده بود.
ا/ت دوباره به اتاقش برگشت چونکه احتمال خطر زیاد بود.
ا/ت همینطور که روی آهنگش کار میکرد گوشیش زنگ خورد....
جواب داد...
شوگا:الو؟ا/ت؟شوگام.
ا/ت:سلام!مگه میشه نشناخت؟
شوگا:(خندید)امروز میتونم بهت کمک کنم!
ا/ت:واقعا؟این خیلی عالیه!
و بعد قرار شد که بعد از ظهر ا/ت به اتاق آهنگسازی شوگا بره.(توی خونه شوگا)
بعد از ظهر ساعت ۴:
ا/ت دوچرخه اش رو برداشت و راه افتاد...
تقریبا راه زیادی رو باید میرفت اما این اصلا براش مهم نبود.
بعد از گذشت چند دقیقه ا/ت برای استراحت وایساد و وارد مغازه شد تا برای خودش خوراکی بخره.
وقتی از مغازه بیرون اومد....
ا/ت از خواب بیدار شد و همین که اومد از تختش پایین بیاد یه صدای تقریبا وحشتناک شنید و بعد هم صدای دادو فریاد پدرش که خیلی واضح نبود:اینو...کی..گذاشته اینجااااااا!!
ا/ت از اتاق بیرون رفت تا ببینه چه خبره...
وقتی اون صحنه رو دید یاد دیشب افتاد!پدر ا/ت پخش زمین شده بود به خاطر اینکه پاش رفته بود روی پادری اتاق ا/ت که وسط پذیرایی افتاده بود.
ا/ت دوباره به اتاقش برگشت چونکه احتمال خطر زیاد بود.
ا/ت همینطور که روی آهنگش کار میکرد گوشیش زنگ خورد....
جواب داد...
شوگا:الو؟ا/ت؟شوگام.
ا/ت:سلام!مگه میشه نشناخت؟
شوگا:(خندید)امروز میتونم بهت کمک کنم!
ا/ت:واقعا؟این خیلی عالیه!
و بعد قرار شد که بعد از ظهر ا/ت به اتاق آهنگسازی شوگا بره.(توی خونه شوگا)
بعد از ظهر ساعت ۴:
ا/ت دوچرخه اش رو برداشت و راه افتاد...
تقریبا راه زیادی رو باید میرفت اما این اصلا براش مهم نبود.
بعد از گذشت چند دقیقه ا/ت برای استراحت وایساد و وارد مغازه شد تا برای خودش خوراکی بخره.
وقتی از مغازه بیرون اومد....
۱۰.۲k
۰۱ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.