Part : ۷۸
Part : ۷۸ 《بال های سیاه》
*پرش زمانی به عمارت جئون ها...
اتاق جونگکوک*
این تقریبا بیست و پنجمین لباسی بود که ماریا داست عوض میکرد..چون هر لباسی که می پوشید جونگکوک ازش ایراد می گرفت..
ماریا رسما کلافه شده بود:
+ جونگکوک! محض رضای لوسیفر دست از سرم بردار..به لوسیفر قسم که من تویه یه ماه انقدر لباس عوض نمیکنم که امروز عوض کردم! مگه بابات میخواد بیاد منو بگیره که انقدر سلیقه به خرج میدی؟
جونگکوک در حالی که سعی میکرد جلوی خنده اش رو بگیره، سرش رو از گوشیش بیرون آورد:
_خب باید تویه دیدار اول خوب به نظر برسی! برای پدرم چیزی که خیلی مهمه ظاهر آدماس..پس..کمتر غر بزن...
ماریا واقعا کلافه شده بود:
+ ببین! کاری نکن بدون لباس برم پیشش ها ! اونوقت مطمئن باش بی برو برگرد منو زن پسرش میکنه...شایدم..زن خودش!
جونگکوک هم یه جورایی هم دلش میخواست به نق زدن های دختر بخنده و هم برا حرفایه بی سرو تهی که میزنه عصبانی شه...گوشیشو روی تخت ول کرد و سمت دختر رفت:
_خیلی خب...نظرت چیه این بحث ها رو بزاری کنار و بری سراغ یه لباس دیگه..
ماریا "هوف" بلند و بی حوصله ای کشید و روی صندلی چرخ دار پسر ولو شد:
+ باز شروع شد...
پسر نگاهی به لباس های دختر که کف اتاقش پخش بودن کرد..که صدای دختر شنیده شد:
+ چه لباسی مد نظرتون هست عالیجناب؟
پسر یکم فکر کرد:
_شاید یه کت و شلوار سرمه ای ساده...که فکر کنم تنها چیزی که نمیپوشی همونه...
دختر بی حوصله چشم هاشو روی هم فشار داد:
+ اگه امروز به خاطرت یه همچین چیزی بپوشم بیخیالم میشی دیگه؟
پسر سمت دخترِ ولو شده روی صندلی برگشت:
_آره...فقط فکر کنم باید بریم خرید که...
ماریا در حالی که جلوی پسر وایساده بود کت و شلوار سرمه ای رنگی رو به سمتش گرفت:
+ این خوبه دیگه؟ فقط بدون که من اگه اینو بپوشم دیگه اصلا عوضش نمیکنم!
پسر شوکه به دختر نگاه کرد:
_یعنی چی؟ تو الان اونجا بودی..چطوری؟ این کت و شلوار از کجا اومد دیگه؟
کلمات بی ربط پسر لبخندی رو روی لبای دختر نشوند:
+ درسته! هنوز با قدرت و سرعت عمل ویکی زیاد آشنا نشدی...
کاره اونه...
پسر حالا که یکم از شوک بیرون اومده بود سر تکون داد:
_آره...گاهی اوقات فراموش میکنم که عاشق یه جادوگر شدم!
دختر مشت آرومی به بازوی پسر زد و رفت پشت کمد تا لباس هاشو عوض کنه..
پسر هم روی تخت نشست و منتظرش شد
*ملودی صحبت میکنه: اینم اون چند پارتی که بهتون قول دادم که هر وقت تونستم براتون بزارم!
دیدین چه ملودیه خوبی دارین؟ فردا امتحان قلم چی داره ولی نشسته داره براتون پارت های جدید رو مینویسه!
*پرش زمانی به عمارت جئون ها...
اتاق جونگکوک*
این تقریبا بیست و پنجمین لباسی بود که ماریا داست عوض میکرد..چون هر لباسی که می پوشید جونگکوک ازش ایراد می گرفت..
ماریا رسما کلافه شده بود:
+ جونگکوک! محض رضای لوسیفر دست از سرم بردار..به لوسیفر قسم که من تویه یه ماه انقدر لباس عوض نمیکنم که امروز عوض کردم! مگه بابات میخواد بیاد منو بگیره که انقدر سلیقه به خرج میدی؟
جونگکوک در حالی که سعی میکرد جلوی خنده اش رو بگیره، سرش رو از گوشیش بیرون آورد:
_خب باید تویه دیدار اول خوب به نظر برسی! برای پدرم چیزی که خیلی مهمه ظاهر آدماس..پس..کمتر غر بزن...
ماریا واقعا کلافه شده بود:
+ ببین! کاری نکن بدون لباس برم پیشش ها ! اونوقت مطمئن باش بی برو برگرد منو زن پسرش میکنه...شایدم..زن خودش!
جونگکوک هم یه جورایی هم دلش میخواست به نق زدن های دختر بخنده و هم برا حرفایه بی سرو تهی که میزنه عصبانی شه...گوشیشو روی تخت ول کرد و سمت دختر رفت:
_خیلی خب...نظرت چیه این بحث ها رو بزاری کنار و بری سراغ یه لباس دیگه..
ماریا "هوف" بلند و بی حوصله ای کشید و روی صندلی چرخ دار پسر ولو شد:
+ باز شروع شد...
پسر نگاهی به لباس های دختر که کف اتاقش پخش بودن کرد..که صدای دختر شنیده شد:
+ چه لباسی مد نظرتون هست عالیجناب؟
پسر یکم فکر کرد:
_شاید یه کت و شلوار سرمه ای ساده...که فکر کنم تنها چیزی که نمیپوشی همونه...
دختر بی حوصله چشم هاشو روی هم فشار داد:
+ اگه امروز به خاطرت یه همچین چیزی بپوشم بیخیالم میشی دیگه؟
پسر سمت دخترِ ولو شده روی صندلی برگشت:
_آره...فقط فکر کنم باید بریم خرید که...
ماریا در حالی که جلوی پسر وایساده بود کت و شلوار سرمه ای رنگی رو به سمتش گرفت:
+ این خوبه دیگه؟ فقط بدون که من اگه اینو بپوشم دیگه اصلا عوضش نمیکنم!
پسر شوکه به دختر نگاه کرد:
_یعنی چی؟ تو الان اونجا بودی..چطوری؟ این کت و شلوار از کجا اومد دیگه؟
کلمات بی ربط پسر لبخندی رو روی لبای دختر نشوند:
+ درسته! هنوز با قدرت و سرعت عمل ویکی زیاد آشنا نشدی...
کاره اونه...
پسر حالا که یکم از شوک بیرون اومده بود سر تکون داد:
_آره...گاهی اوقات فراموش میکنم که عاشق یه جادوگر شدم!
دختر مشت آرومی به بازوی پسر زد و رفت پشت کمد تا لباس هاشو عوض کنه..
پسر هم روی تخت نشست و منتظرش شد
*ملودی صحبت میکنه: اینم اون چند پارتی که بهتون قول دادم که هر وقت تونستم براتون بزارم!
دیدین چه ملودیه خوبی دارین؟ فردا امتحان قلم چی داره ولی نشسته داره براتون پارت های جدید رو مینویسه!
۳.۷k
۰۳ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.