تقدیر سیاه و سفید p65
با حرفاش هنگ کردم...امکان نداره..نننن یعنی مامان همچین دروغایی رو بهشون گفته .....اون این چیزا رو سر هم بافته تا منو طلاق بدن
خدای من...باورم نمیشه
اشکام قدرت به زبون اوردن هیچ کلمه ای بهم نمیداد
به تهیونگ نگاه کردم اخماش بشدت تو هم بود و دستش رو مشت کرده بود ...تهیونگ میکشتم
واقعا میکشتم
بزور دهن وا کردم با صدایی لرزون رو به بهش گفتم : د..دروغه ...ت..ت .تهیونگ بخدا دروغه ...من با هیچ کس نبودم هزاران بار بهت گفتم ..خواهش میکنم باور ک..
با حرص غرید: ببند دهنتو
آقای کیم: پسرم یه لحظه بیا
تهیونگ و آقای کیم بلند شدن و به گوشه ای رفتن که خارج از دید من بود
دستمو گذاشته بودم جلو دهنم و گریه میکردم
امشب قطعا شب مرگم بود ،دیگه رنگ صبح رو نمیبینم
جرقه ای ب مغزم خورد...فقط یه راه داشتم فقط و فقط یه راه
در کسری از ثانیه کیفم رو برداشتم و پاشدم
تند به سمت در سالن رفتم
بعد از باز کردنش با تمام توانم دوییدم از در خونه خارج شدم و تا جایی ک میتونستم از اون خونه فاصله گرفتم
،به چهار راه ک رسیدم ایستادم دستامو رو زانو هام گداشتم و نفس نفس میزدم
تنها چارم رفتن ب خونه خاله بود ...آدرسشو از تو کیفم بیرون آوردم به کاغذ نگا کردم
زیر لب گفتم: تو آخرین راه نجاتمی
یه تاکسی گرفتم یه پیرمرد بود ژاپنی بلد نبودم و با اشاره ادرسو بهش دادم و فهموندم به اینجا بره
تمام راه اشک میریختم دلشوره داشتم به اینکه هر لحظه ممکنه تهیونگ پیدام کنه ...
ماشین ایستاد ،یادم افتاد پولی ندارم و فکر کنم پیرمرد هم اینو فهمیده بود بهش گفتم: ببخشید ولی من پولی همراه خودم ندارم
از اینکه جوابمو داد چشام گرد شد : اشکالی نداره دخترم ...برو
با بهت پرسیدم: شما کره ای هستین؟؟؟
پیرمرد با لبخند گفت: ن اهل ژاپنم ولی دوران جوونیم تو کره چند سال کار کردم..اونجا کره ای یاد گرفتم
گفتم: بله..میشه بجای کرایه این کیفو قبول کنین اخه پولی ندارم
لبخندی زد و گفت: ن مشکلی نیس من کرایه ازت نمیگیرم ...مهمون من باش توهم مثل دخترمی
با اشک و لبخند گفتم: ممنونم آقا ...خیلی ممنونم خدا دخترتونو واستون نگه داره
از ماشین پیاده شدم،خونه ی کوچیکی جلوم بود
با قدمای سست رفتم جلوتر و زنگ رو زدم ...در باز شد
خاله با دیدنم خشک شد یهو با گریه پرید بغلم و گفت: ونسااااا...ونسا عزیزم خودتی ...باورم نمیشه خودتی
با خنده ی ترکیب شده با گریه گفتم: اره خاله ..اره خودمم
خدای من...باورم نمیشه
اشکام قدرت به زبون اوردن هیچ کلمه ای بهم نمیداد
به تهیونگ نگاه کردم اخماش بشدت تو هم بود و دستش رو مشت کرده بود ...تهیونگ میکشتم
واقعا میکشتم
بزور دهن وا کردم با صدایی لرزون رو به بهش گفتم : د..دروغه ...ت..ت .تهیونگ بخدا دروغه ...من با هیچ کس نبودم هزاران بار بهت گفتم ..خواهش میکنم باور ک..
با حرص غرید: ببند دهنتو
آقای کیم: پسرم یه لحظه بیا
تهیونگ و آقای کیم بلند شدن و به گوشه ای رفتن که خارج از دید من بود
دستمو گذاشته بودم جلو دهنم و گریه میکردم
امشب قطعا شب مرگم بود ،دیگه رنگ صبح رو نمیبینم
جرقه ای ب مغزم خورد...فقط یه راه داشتم فقط و فقط یه راه
در کسری از ثانیه کیفم رو برداشتم و پاشدم
تند به سمت در سالن رفتم
بعد از باز کردنش با تمام توانم دوییدم از در خونه خارج شدم و تا جایی ک میتونستم از اون خونه فاصله گرفتم
،به چهار راه ک رسیدم ایستادم دستامو رو زانو هام گداشتم و نفس نفس میزدم
تنها چارم رفتن ب خونه خاله بود ...آدرسشو از تو کیفم بیرون آوردم به کاغذ نگا کردم
زیر لب گفتم: تو آخرین راه نجاتمی
یه تاکسی گرفتم یه پیرمرد بود ژاپنی بلد نبودم و با اشاره ادرسو بهش دادم و فهموندم به اینجا بره
تمام راه اشک میریختم دلشوره داشتم به اینکه هر لحظه ممکنه تهیونگ پیدام کنه ...
ماشین ایستاد ،یادم افتاد پولی ندارم و فکر کنم پیرمرد هم اینو فهمیده بود بهش گفتم: ببخشید ولی من پولی همراه خودم ندارم
از اینکه جوابمو داد چشام گرد شد : اشکالی نداره دخترم ...برو
با بهت پرسیدم: شما کره ای هستین؟؟؟
پیرمرد با لبخند گفت: ن اهل ژاپنم ولی دوران جوونیم تو کره چند سال کار کردم..اونجا کره ای یاد گرفتم
گفتم: بله..میشه بجای کرایه این کیفو قبول کنین اخه پولی ندارم
لبخندی زد و گفت: ن مشکلی نیس من کرایه ازت نمیگیرم ...مهمون من باش توهم مثل دخترمی
با اشک و لبخند گفتم: ممنونم آقا ...خیلی ممنونم خدا دخترتونو واستون نگه داره
از ماشین پیاده شدم،خونه ی کوچیکی جلوم بود
با قدمای سست رفتم جلوتر و زنگ رو زدم ...در باز شد
خاله با دیدنم خشک شد یهو با گریه پرید بغلم و گفت: ونسااااا...ونسا عزیزم خودتی ...باورم نمیشه خودتی
با خنده ی ترکیب شده با گریه گفتم: اره خاله ..اره خودمم
۲۳.۹k
۲۷ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.