فیک : یتیم

part : 7

که دیدم ات...
یه لباس خیلی باز پوشیده از اتاق پرو اومده بیرون ( کوک دم در اتاق پروه بغل ات )
+ : این خوبه؟
* : اوووو چه خانم خوشگلی چه هیکل خوبیم داره اوه جونگ کوک فهمیدم کیته 😸
_ : به تهیونگ محل ندادم و به ات گفتم بره تو لباسشو عوض کنه بریم ات هم رفت( کوک با عصبانیت گفت )
* : هه از کی تاحالا برده هات رو میاری براشون لباس میخری؟؟
_ : خفه شو مرتیکه اون برده نیست ( داد زد همه ترسیدن رفتن بیرون فقط کوک و ته بودن و ات )
* : پس زیر خوابته
_ : دهنتو ببندددددد( داد خیلی بلند )
* : پسسسس...
+ : ات نذاشت حرف ته تموم شه اومد بیرون و گفت
+ : بابا بریم
_ : کوک یه خاک تو سرت به ات گفت( تو دلش )و گفت
_ : بریم
* : کوک حواست باشه شاید اومدم خاستگاری دخترت( نیشخند و بلند )
_ : کوک هم خیلی عصبی بود ولی نمیخواست جلوی ات کاری با ته بکنه
_ : دست ات رو گرفتم و بردمش تو ماشین
+ : بابا
_ : ...
+ : بابایی
_ : ...
+ : بابا جون
_ : ...
+ : بابااااااا ( عربده)
_ : دردددد بنالللللل
+ : اون یارو کی بود؟
_ : دشمن من اگه دیدیش تا میتونی ازش فاصله میگیری یا میچسبی به من باشه؟
+ : باشه

شرت پارت بعد : فالووراش ۳۰۶ تا شه
@jjjjjk