part17
#part17
مجید-کل راه ذهنم درگیر اون عکس
بودنفهمیدم کل راه و چطوری گذروندم
رفتم خونه
سلام بهمه
همه-سلام
مجید-من میرم لباسمو عوض کنم
توران-باش
تینا-این چش بودش
حالش خوب نبودا
توران -نمیدونم
سر سفره شام
مجید-ذهنم درگیر عکس بود
هم نمیدونستم تبسم راس میگه هم مونده بودم
چرا خانوادمازم پنهون کردن چرا اخه
محمد-مجید بابا چرا غذاتو نمیخوری
مجید مجید
مجید-ها چرا میخورم
تینا-خوبی
مجید-اره
حمید-غذاتو بخور خوب
مجید-میشه یچیزی ازتون بپرسم
همه-بپرس
مجید-عکسو از جیبم در اوردم
من قبلا تصادف کردم
چرا چیزی نکفتید بهم
توران-یدقه صبر کن توضیح بدیم
مجید-فقط بگید چرا ازم پنهون کردید
محمد-پسرم اروم باش
تو سال 1395 تصادف کردی
حدود یه ماه کما بودی بد که بهوش اومدی
خیلی پیزا یادت رفته بود دکتر گفت برای اینکه یادش بیاد باید براش
خاطره تعریف کنید توعم به مروردرس شدی ولی
دیگه ما تصادف و برا یادوری نکردیم که اذیت نشی
مجید-باشه ببخشید داد زم
توران-مهم نیس غذاتو بخور
مجید-بد خوردن غذا رفتم و اتاقم
پس تبسم درست میگفه
یعنی دیگه چیارو فراموش
کردم اون خاطراتی که باتبسم میدیدم
یعنی واقعی بودن چرا باید با تبسم
خازره داشته باشم
وای خدااااااا
خسته شدم
سه روز بد
تبسم-امیر
امیر-بله خانم
تبسم-کارای شرکت محمد چیشد
امیر- خانم مریم امروز قرار کارو تموم کنه
تبسم-خوبه
چند ساعت بد
محمد-یعنی چی یعنی چیکه همه حسابامون خالی شدن
کردستانی(زیردست محمد)-نمیدونم اقا
یهو همشون صفرشدن
محمد- سریع پیگیری کن گزارشش کن به پلیش
یعنی چی کل دارایم و برداشن
کردستانی-چشم اقا
محمد-برو زوددد
نیم ساعت بد
محمد-چیشد کردستانی
کردستانی-اقا به پلیس گزارش دادم
الان میان اینجا
منم چک کردم برداشت توسز شخصی به نام
t.kانجا شدع
چیزی نمیدونم دیگه
محمد -خیلی خوب برو حالا
.............
تبسم-چچیشد امیر
امیر-خانم با موفقیت همه حسابا خالی شدن
تبسم-لبخند
میتونی بری
امیر-چشم
تبسم-بلاخره دارم انتقام این 7سال و ازشون میگیرم
بلاخره میبینن من چیکشیدم
داشتم به شیرینی انتقامم فکر میکردم که
برام از طرف مجید تکست اومد
مجید-سلام خوبی
+سلام مرسی تو خوبی
-خوبم
میشه ببینمت
+حتما کی
-ساعت6 فردا کافه سبز
+باش میبینمت
#نقطه_تاریک_زندگیم#مجید_رضوی#حامیم#رمان
مجید-کل راه ذهنم درگیر اون عکس
بودنفهمیدم کل راه و چطوری گذروندم
رفتم خونه
سلام بهمه
همه-سلام
مجید-من میرم لباسمو عوض کنم
توران-باش
تینا-این چش بودش
حالش خوب نبودا
توران -نمیدونم
سر سفره شام
مجید-ذهنم درگیر عکس بود
هم نمیدونستم تبسم راس میگه هم مونده بودم
چرا خانوادمازم پنهون کردن چرا اخه
محمد-مجید بابا چرا غذاتو نمیخوری
مجید مجید
مجید-ها چرا میخورم
تینا-خوبی
مجید-اره
حمید-غذاتو بخور خوب
مجید-میشه یچیزی ازتون بپرسم
همه-بپرس
مجید-عکسو از جیبم در اوردم
من قبلا تصادف کردم
چرا چیزی نکفتید بهم
توران-یدقه صبر کن توضیح بدیم
مجید-فقط بگید چرا ازم پنهون کردید
محمد-پسرم اروم باش
تو سال 1395 تصادف کردی
حدود یه ماه کما بودی بد که بهوش اومدی
خیلی پیزا یادت رفته بود دکتر گفت برای اینکه یادش بیاد باید براش
خاطره تعریف کنید توعم به مروردرس شدی ولی
دیگه ما تصادف و برا یادوری نکردیم که اذیت نشی
مجید-باشه ببخشید داد زم
توران-مهم نیس غذاتو بخور
مجید-بد خوردن غذا رفتم و اتاقم
پس تبسم درست میگفه
یعنی دیگه چیارو فراموش
کردم اون خاطراتی که باتبسم میدیدم
یعنی واقعی بودن چرا باید با تبسم
خازره داشته باشم
وای خدااااااا
خسته شدم
سه روز بد
تبسم-امیر
امیر-بله خانم
تبسم-کارای شرکت محمد چیشد
امیر- خانم مریم امروز قرار کارو تموم کنه
تبسم-خوبه
چند ساعت بد
محمد-یعنی چی یعنی چیکه همه حسابامون خالی شدن
کردستانی(زیردست محمد)-نمیدونم اقا
یهو همشون صفرشدن
محمد- سریع پیگیری کن گزارشش کن به پلیش
یعنی چی کل دارایم و برداشن
کردستانی-چشم اقا
محمد-برو زوددد
نیم ساعت بد
محمد-چیشد کردستانی
کردستانی-اقا به پلیس گزارش دادم
الان میان اینجا
منم چک کردم برداشت توسز شخصی به نام
t.kانجا شدع
چیزی نمیدونم دیگه
محمد -خیلی خوب برو حالا
.............
تبسم-چچیشد امیر
امیر-خانم با موفقیت همه حسابا خالی شدن
تبسم-لبخند
میتونی بری
امیر-چشم
تبسم-بلاخره دارم انتقام این 7سال و ازشون میگیرم
بلاخره میبینن من چیکشیدم
داشتم به شیرینی انتقامم فکر میکردم که
برام از طرف مجید تکست اومد
مجید-سلام خوبی
+سلام مرسی تو خوبی
-خوبم
میشه ببینمت
+حتما کی
-ساعت6 فردا کافه سبز
+باش میبینمت
#نقطه_تاریک_زندگیم#مجید_رضوی#حامیم#رمان
۳.۸k
۲۶ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.