سیاه سفید قلبم
صدای زنی که انگار صداشو رباتی کرده بود گفت
+خب خب ببین کی اینجاست مائده خانم مثله اینکه خیلی وقته تو رو ندیدم شاید نزدیکه چهار ساله از اون روز نحسی که تو رو دیدم میگذره امروز روزه نحس نیست امروز روزه انتقام گرفتنه انتقام گرفتن از تو چه لذتی داره. خب از اینا بگذریم خوب رفیقایی پیدا کردی. خبه پس مثله ادم برو روی اون صندلی بشین
با این حرفش یه صندلی بالای سکو نمایان شد مائده خواست بره که طوفان بازوشو گرفت و گفت
=مطمئنی میخای بری رو اون صندلی بشینی
سرشو تکون داد و گفت
=اگه مطمئن نبودم اینجا نبودم
و رفت و روی اون صندلی نشست که دستش بسته شد و صندلی به سمت عقب حرکت کرد و پشت اون پرده پنهان شد
#دنای کل
وقتی مائده داخله اتاقه شیشه ای شد فقط بازتابه خودش رو میدید و هرجارو نگاه میکرد خودشو میدید تا در باز شد و اون فرد ناشناس وارد اتاقه شیشه ای شد
+سلام مائده خانم وبی خیلی وقته ازت خبری ندارم
مائده که چهره ی اون شخص براش اشنا بود گفت
_برام اشنایی اما نمیدونم کجا دیدمت
+نشناختی منم حمید برادر حامد
مائده تا این اسم و شنید متعجب به حمید نگاه انداخت و یاد گذشته ها کرد
فش بک به گذشته:
نگاهیبه ساعتم انداختم اوه اوه دیرم شد سریع از خیابان رد شدم که از شانس خرکیم با موتور تصادف کردم. پام درد میکرد اما مدرسم دیر شده بود و خانم کاشانی هم مطمئن بودم حسابی از دستم شاکیه نگاهی به شخص کردم که گفت
=خانم حالتون خوبه
_به لطف موتورت خوبم البته اگه درد پاهامو فاکتور بگیریم
=میخاین ببرمتون دکتر
+خب خب ببین کی اینجاست مائده خانم مثله اینکه خیلی وقته تو رو ندیدم شاید نزدیکه چهار ساله از اون روز نحسی که تو رو دیدم میگذره امروز روزه نحس نیست امروز روزه انتقام گرفتنه انتقام گرفتن از تو چه لذتی داره. خب از اینا بگذریم خوب رفیقایی پیدا کردی. خبه پس مثله ادم برو روی اون صندلی بشین
با این حرفش یه صندلی بالای سکو نمایان شد مائده خواست بره که طوفان بازوشو گرفت و گفت
=مطمئنی میخای بری رو اون صندلی بشینی
سرشو تکون داد و گفت
=اگه مطمئن نبودم اینجا نبودم
و رفت و روی اون صندلی نشست که دستش بسته شد و صندلی به سمت عقب حرکت کرد و پشت اون پرده پنهان شد
#دنای کل
وقتی مائده داخله اتاقه شیشه ای شد فقط بازتابه خودش رو میدید و هرجارو نگاه میکرد خودشو میدید تا در باز شد و اون فرد ناشناس وارد اتاقه شیشه ای شد
+سلام مائده خانم وبی خیلی وقته ازت خبری ندارم
مائده که چهره ی اون شخص براش اشنا بود گفت
_برام اشنایی اما نمیدونم کجا دیدمت
+نشناختی منم حمید برادر حامد
مائده تا این اسم و شنید متعجب به حمید نگاه انداخت و یاد گذشته ها کرد
فش بک به گذشته:
نگاهیبه ساعتم انداختم اوه اوه دیرم شد سریع از خیابان رد شدم که از شانس خرکیم با موتور تصادف کردم. پام درد میکرد اما مدرسم دیر شده بود و خانم کاشانی هم مطمئن بودم حسابی از دستم شاکیه نگاهی به شخص کردم که گفت
=خانم حالتون خوبه
_به لطف موتورت خوبم البته اگه درد پاهامو فاکتور بگیریم
=میخاین ببرمتون دکتر
۲.۱k
۱۴ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.