p1
ات ویو
الارم ساعت 6:35 دقیقه رو نشون میداد.....
خاموشش کردم و پاشدم ..
ات تو باید یه روز بهتر از دیروزت رو بسازی...
یس...
رفتم سرویس کارای لازم رو کردم و اومدم فرم مدرسم رو پوشیدم نیم بوتام رو هم پوشیدم و به سمت پله ها رفتم (دوستان بابای اته یه شرکت معروف داره برند Dior و جونگ کوک برند ck)
ات:های اجوما صبح بخیر(لبخند ملیح)
اجوما:سلام دخترم ..صبح تو هم بخیر(با لبخند مهربون)
ات:(لبخند)
اجوما:عا بدو بیا صبحونت رو بخور دیرت میشه هاا(با مهربونی)
ات:ممنون اجوما میل ندارم فقط اگه میشه همون شیر موزم رو بردارم بخورم زحمتم رو کم میکنم(با خنده شیطونی کوچولو)
اجوما:دخترم این چه حرفیه میزنی برو بردار و درضمن من مزاحمم نه تو عزیزم..(با لخند و یه کوچولو اخم)
ات:اجوما دیگه این حرف رو نزن...(نگاه به ساعتش میکنه) او اجوما اره دیرم میشه من باید برم..
اجوما:برو عزیزم..به سلامت..(با لبخند)
ات:بای بای(دستش بهش تکون میده و از عمارت خودش میزنه بیرون)
ات:سلام مکس(خنده شیطونی)
مکس:اوه بالاخره خانوم دست از خوابیدن برداشتی ..(با پوزخند)(و بگم براتون مکس رفیق بچه گی اتس و خانواده هاشون باهم دوست فقط مکس با اته زندگی میکنه و وضعیت مالیشونم میلیاردر مثل اته هست)
ات:مکس اول صبح شروع نکن که کم کم داری میرینی توی روزم .. و درضمن داشتم با اجوما صحبت میکردم..(دست به سینه نشسته توی ماشین)
مکس:اوه ببخشید مادام ...(با خنده)
ات و مکس: اجوشی حرکت کن (هردو باهم)
ات و مکس بهم خیره شدم و پوقی زدن زیره خنده و با این کارشون اجوشی هم زد زیر خنده
دیگه راه افتادن و هیچ حرفی ردبدل نشد تا رسیدن به مدرسه
......................................................................................
براساس واقعیت
الارم ساعت 6:35 دقیقه رو نشون میداد.....
خاموشش کردم و پاشدم ..
ات تو باید یه روز بهتر از دیروزت رو بسازی...
یس...
رفتم سرویس کارای لازم رو کردم و اومدم فرم مدرسم رو پوشیدم نیم بوتام رو هم پوشیدم و به سمت پله ها رفتم (دوستان بابای اته یه شرکت معروف داره برند Dior و جونگ کوک برند ck)
ات:های اجوما صبح بخیر(لبخند ملیح)
اجوما:سلام دخترم ..صبح تو هم بخیر(با لبخند مهربون)
ات:(لبخند)
اجوما:عا بدو بیا صبحونت رو بخور دیرت میشه هاا(با مهربونی)
ات:ممنون اجوما میل ندارم فقط اگه میشه همون شیر موزم رو بردارم بخورم زحمتم رو کم میکنم(با خنده شیطونی کوچولو)
اجوما:دخترم این چه حرفیه میزنی برو بردار و درضمن من مزاحمم نه تو عزیزم..(با لخند و یه کوچولو اخم)
ات:اجوما دیگه این حرف رو نزن...(نگاه به ساعتش میکنه) او اجوما اره دیرم میشه من باید برم..
اجوما:برو عزیزم..به سلامت..(با لبخند)
ات:بای بای(دستش بهش تکون میده و از عمارت خودش میزنه بیرون)
ات:سلام مکس(خنده شیطونی)
مکس:اوه بالاخره خانوم دست از خوابیدن برداشتی ..(با پوزخند)(و بگم براتون مکس رفیق بچه گی اتس و خانواده هاشون باهم دوست فقط مکس با اته زندگی میکنه و وضعیت مالیشونم میلیاردر مثل اته هست)
ات:مکس اول صبح شروع نکن که کم کم داری میرینی توی روزم .. و درضمن داشتم با اجوما صحبت میکردم..(دست به سینه نشسته توی ماشین)
مکس:اوه ببخشید مادام ...(با خنده)
ات و مکس: اجوشی حرکت کن (هردو باهم)
ات و مکس بهم خیره شدم و پوقی زدن زیره خنده و با این کارشون اجوشی هم زد زیر خنده
دیگه راه افتادن و هیچ حرفی ردبدل نشد تا رسیدن به مدرسه
......................................................................................
براساس واقعیت
۱۴.۶k
۱۳ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.