فیک جیمین p¹¹
ات : ولی میدونی چیه حتی اونم گناه داشت با اینکه کلی فوش دادم بش ... دلم براش سوخت
جیمین: چرا دلت باید براش بسوزه؟
ات: چون مامان و خالت نمیزارن با کس دیگه ای ازدواج کنه .... اصن چرا اینکارو میکنن؟
جیمین: مامانم ..... اون از این شرکت سهم میخواد ، منم گفتم شرکت خودمه از صفر ساختم تا صد چرا بدمش بهش ، اونم سعی کرد من با # ازدواج کنم تا به کل خانواده سهم برسه
ات: شت ، اوضاع ناجوره ها ....
ات: خب چرا ی سهم بهش نمیدی؟
جیمین: چی؟ بهش سهم بدم؟ من کلی برای این شرکت زحمت کشیدم امکان نداره بهش سهمی بدم ...
ات: هر جور خودت میدونی ، ولی این پیرزن تا ما رو جون به لب نکنه ول کن نیست
جیمین: مگه اجازه ی منو بیبیم دست اونه؟*بم و دارک
ات: &به نشانه ی تایید سر تکون داد&
جیمین: بیب بیا اینجا نگا کن ، برای آگهی استخدام شرکت اومدن بیا ببین اوکی عن یا نه
ات کا را رو چک کرد و آگهی ها رو امضا زد و بالاخره کاراش تموم شد
جیمین: دیگه نمیتونی ازش فرار کنی ؛ شب شده ... هنوز بات کار دارم ، پاشو بریم خونه
ات: هعیییی ، فرار دیگه کافیه واقعا زورم بت نمیرسه
جیمین: از الان میدونم قراره خوش بگذره
ات: صب کن جیمین یادم رفت
جیمین: چی یادت رفت؟
ات: امشب تولد سولی رفیقم
جیمین: عایشش، خب ساعت چند هس؟
ات: ساعت ۱۰ و نیم تو جنگل ویلا اجاره کرده
جیمین: مجبوریم بریم؟
ات: اوهوم ... بهترین دوستمه هاا
جیمین: الان ساعت ۸ پس تا ساعت ۱۰ کلی وقت داریم
ات: با اجازت باید بریم خرید
جیمین: عایشششش .... *دور زد*
جیمین: چرا دلت باید براش بسوزه؟
ات: چون مامان و خالت نمیزارن با کس دیگه ای ازدواج کنه .... اصن چرا اینکارو میکنن؟
جیمین: مامانم ..... اون از این شرکت سهم میخواد ، منم گفتم شرکت خودمه از صفر ساختم تا صد چرا بدمش بهش ، اونم سعی کرد من با # ازدواج کنم تا به کل خانواده سهم برسه
ات: شت ، اوضاع ناجوره ها ....
ات: خب چرا ی سهم بهش نمیدی؟
جیمین: چی؟ بهش سهم بدم؟ من کلی برای این شرکت زحمت کشیدم امکان نداره بهش سهمی بدم ...
ات: هر جور خودت میدونی ، ولی این پیرزن تا ما رو جون به لب نکنه ول کن نیست
جیمین: مگه اجازه ی منو بیبیم دست اونه؟*بم و دارک
ات: &به نشانه ی تایید سر تکون داد&
جیمین: بیب بیا اینجا نگا کن ، برای آگهی استخدام شرکت اومدن بیا ببین اوکی عن یا نه
ات کا را رو چک کرد و آگهی ها رو امضا زد و بالاخره کاراش تموم شد
جیمین: دیگه نمیتونی ازش فرار کنی ؛ شب شده ... هنوز بات کار دارم ، پاشو بریم خونه
ات: هعیییی ، فرار دیگه کافیه واقعا زورم بت نمیرسه
جیمین: از الان میدونم قراره خوش بگذره
ات: صب کن جیمین یادم رفت
جیمین: چی یادت رفت؟
ات: امشب تولد سولی رفیقم
جیمین: عایشش، خب ساعت چند هس؟
ات: ساعت ۱۰ و نیم تو جنگل ویلا اجاره کرده
جیمین: مجبوریم بریم؟
ات: اوهوم ... بهترین دوستمه هاا
جیمین: الان ساعت ۸ پس تا ساعت ۱۰ کلی وقت داریم
ات: با اجازت باید بریم خرید
جیمین: عایشششش .... *دور زد*
۱۰.۹k
۱۲ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.