"سناریو"
(درخواستی)
وقتی تولدته میخوان سوپرایزت کنن
☆☆☆
نامجون:چراغا رو خاموش میکنید وقتی ا.ت اومد جین کیکو میاره برقا رو روشن میکنید منم بهشو گلو میدم و بهش تبریک میگم اکی؟
تهیونگ:هیونگ نقش من چیه؟
نامجون: تو برف شادی میپاشی
جیمین و جونگ کوک: ماچی؟
نامجون: شما مگه قرار نبود کشیک بدین!
جیمین: خب ا.ت اومد ماهم اومدیم
ا.ت:خیلی زحمت کشیدین!
نامجون:وات د فاخ...
▪︎▪︎▪︎
جین:*در حال انتظار کشیدن پشت در با یه لباس شیک در خانهای تاریک*
ا.ت:من اومدم!
جین:خوش اومدی!
ا.ت:به به چقدر شیکو پیک کردی... چرا چراغا خاموشه؟خبریه؟
جین:خب ا.ت قراره برای این تولدت خودمو برای چندمین بار بهت کادو بدم! با اینکه میدونم زیادیت میشه!
ا.ت:بعله...خیلیم... عالی!
جین:یاع یاع یاع شوخی کردم!
به یکباره کل برقا روشن میشه و دویست سیصد تا مهمون از نا کجا آباد پیداشون میشه
جین:*نزدیک میظه و پیشونیتو میبوسه* تولدت مبارک عزیزم.!
▪︎▪︎▪︎
یونگی:الو...ا...ا.ت؟
ا.ت:الو؟ الو یونگی چیشده؟ چرا بریده بریده حرف میزنی؟
یونگی:گ.گمونم توی قهوه...*سرفه کردن* چیزی... ریخته بودن... زیاد زنده نمیمونم.. میتونی بیای کافه تا ازت خداحافظی کنم؟
ا.ت:چی؟ تو قهوت سم ریختن؟ چرا الان بیمارستان نیستی!؟
یونگی:گفتم که.. نفسای آخرمه..!
ا.ت:*راندن ماشین با آخرین سرعت و رسیدن به کافهی مورد نظر* یونگی؟ یونگی؟ یو...
ا.ت میبینه یونگی خیلی ریلکس نشسته نشسته و داره اینستاشو چک میکنه!
ا.ت:*میشینه سر میز* هیچ میدونی الان تو چه حالیم آقای مین یونگی!؟؟؟؟
یونگی:اع اومدی ا.ت؟*بشکن زدن*
یهو چراغا خاموش میشه و چندتا فش فشه روشن میشن.
×تولدت مبارک! تولدت مبارک...
یونگی:تولدت مبارک ا.ت! یکسال به سنت اضافه شد ولی هنوزم همون قدر ساده ای!
▪︎▪︎▪︎
با جیهوپ ساعت 8 شب در حال قدم زدن بودید که...
جیهوپ:عزیزم امروز روز خیلی مهمیه! چون تو همچین روزی تو بدنیا اومدی تا زندگی منو و تموم کسایی که میشناسنت رو زیبا تر کنی..!
یهو آتیش بازی ای شروع میشه و اسم تو توی آسمون نمایان میشه:
تولدت مبارک جانگ ا.ت
▪︎▪︎▪︎
با جیمین اومده بودید کافه و جیمین یه چهرهی تاسف باری به خودش گرفته بود.
ا.ت:جیمین چیزی شده..؟ از دست من ناراحتی؟
جیمین:راستش...آره!
ا.ت:چ.چرا؟ مگه چیکار کردم؟
جیمین: کاری نکردی فقط... یسال به سنت اضافه شده و هنوزم همون دختر بچه ای!
جیمین با دستش به گارسونا علامت میده و اونا یه گل خیلی بزرگ و کادو و کیک برات میارن.
رو کیک نوشته بود:
تولدت مبارک خانم کوچولو!
▪︎▪︎▪︎
تهیونگ:ا.ت بیا دیگه!
ا.ت: آخه توی این سالن بزرگ و به ایننن مجللی چیکار داریم؟
تهیونگ:بیا میفهمی!
ا.ت: خدا بخیر کنه...
میرید تو و با کلی مهمون که دستشون بادکنک بود و یه کیک سه طبقه رو به میشی!
ا.ت:یااااا تهیونگ اینجا چه خبره!
تهیونگ:هیچی..! فقط تولد همسر منه!
ا.ت:وایسا ببینیم...ما که هنوز فقط دوست دختر دوست پسریم...
تهیونگ:خب خواستم جشن تولدت و خواستگاریمو یکی کنم!
تهیونگ زانو میزنه و حلقه رو از توی جیبش درمیاره و به سمتت میگیره.
تهیونگ:خانم کیم ا.ت... اماکنش هست توی این روز قشنگی که به دنیا پا گذاشتی... تو زندگی منم حضو پیدا کنی..؟
ا.ت:*از شادی بغض میکنه و سرشو به منظور بله تکون میده*
×کیلیلیلییییی
▪︎▪︎▪︎
جونگ کوک:*بو کشیدن* ا.ت؟
ا.ت:بله؟
جونگ کوک:بو سوختگی نمیاد؟
ا.ت:چی؟ سوختگی...وای غذا سوختتتت
میری توی آشپز خونه و با یه میز تزئین شده ه روش کیک و کادو گذاشته شده مواجه میشی.
جونگ کوک:*از پشت بغلت میکنه*تولدت مبارکه! بانی کوچولوی من!
▪︎▪︎▪︎
وقتی تولدته میخوان سوپرایزت کنن
☆☆☆
نامجون:چراغا رو خاموش میکنید وقتی ا.ت اومد جین کیکو میاره برقا رو روشن میکنید منم بهشو گلو میدم و بهش تبریک میگم اکی؟
تهیونگ:هیونگ نقش من چیه؟
نامجون: تو برف شادی میپاشی
جیمین و جونگ کوک: ماچی؟
نامجون: شما مگه قرار نبود کشیک بدین!
جیمین: خب ا.ت اومد ماهم اومدیم
ا.ت:خیلی زحمت کشیدین!
نامجون:وات د فاخ...
▪︎▪︎▪︎
جین:*در حال انتظار کشیدن پشت در با یه لباس شیک در خانهای تاریک*
ا.ت:من اومدم!
جین:خوش اومدی!
ا.ت:به به چقدر شیکو پیک کردی... چرا چراغا خاموشه؟خبریه؟
جین:خب ا.ت قراره برای این تولدت خودمو برای چندمین بار بهت کادو بدم! با اینکه میدونم زیادیت میشه!
ا.ت:بعله...خیلیم... عالی!
جین:یاع یاع یاع شوخی کردم!
به یکباره کل برقا روشن میشه و دویست سیصد تا مهمون از نا کجا آباد پیداشون میشه
جین:*نزدیک میظه و پیشونیتو میبوسه* تولدت مبارک عزیزم.!
▪︎▪︎▪︎
یونگی:الو...ا...ا.ت؟
ا.ت:الو؟ الو یونگی چیشده؟ چرا بریده بریده حرف میزنی؟
یونگی:گ.گمونم توی قهوه...*سرفه کردن* چیزی... ریخته بودن... زیاد زنده نمیمونم.. میتونی بیای کافه تا ازت خداحافظی کنم؟
ا.ت:چی؟ تو قهوت سم ریختن؟ چرا الان بیمارستان نیستی!؟
یونگی:گفتم که.. نفسای آخرمه..!
ا.ت:*راندن ماشین با آخرین سرعت و رسیدن به کافهی مورد نظر* یونگی؟ یونگی؟ یو...
ا.ت میبینه یونگی خیلی ریلکس نشسته نشسته و داره اینستاشو چک میکنه!
ا.ت:*میشینه سر میز* هیچ میدونی الان تو چه حالیم آقای مین یونگی!؟؟؟؟
یونگی:اع اومدی ا.ت؟*بشکن زدن*
یهو چراغا خاموش میشه و چندتا فش فشه روشن میشن.
×تولدت مبارک! تولدت مبارک...
یونگی:تولدت مبارک ا.ت! یکسال به سنت اضافه شد ولی هنوزم همون قدر ساده ای!
▪︎▪︎▪︎
با جیهوپ ساعت 8 شب در حال قدم زدن بودید که...
جیهوپ:عزیزم امروز روز خیلی مهمیه! چون تو همچین روزی تو بدنیا اومدی تا زندگی منو و تموم کسایی که میشناسنت رو زیبا تر کنی..!
یهو آتیش بازی ای شروع میشه و اسم تو توی آسمون نمایان میشه:
تولدت مبارک جانگ ا.ت
▪︎▪︎▪︎
با جیمین اومده بودید کافه و جیمین یه چهرهی تاسف باری به خودش گرفته بود.
ا.ت:جیمین چیزی شده..؟ از دست من ناراحتی؟
جیمین:راستش...آره!
ا.ت:چ.چرا؟ مگه چیکار کردم؟
جیمین: کاری نکردی فقط... یسال به سنت اضافه شده و هنوزم همون دختر بچه ای!
جیمین با دستش به گارسونا علامت میده و اونا یه گل خیلی بزرگ و کادو و کیک برات میارن.
رو کیک نوشته بود:
تولدت مبارک خانم کوچولو!
▪︎▪︎▪︎
تهیونگ:ا.ت بیا دیگه!
ا.ت: آخه توی این سالن بزرگ و به ایننن مجللی چیکار داریم؟
تهیونگ:بیا میفهمی!
ا.ت: خدا بخیر کنه...
میرید تو و با کلی مهمون که دستشون بادکنک بود و یه کیک سه طبقه رو به میشی!
ا.ت:یااااا تهیونگ اینجا چه خبره!
تهیونگ:هیچی..! فقط تولد همسر منه!
ا.ت:وایسا ببینیم...ما که هنوز فقط دوست دختر دوست پسریم...
تهیونگ:خب خواستم جشن تولدت و خواستگاریمو یکی کنم!
تهیونگ زانو میزنه و حلقه رو از توی جیبش درمیاره و به سمتت میگیره.
تهیونگ:خانم کیم ا.ت... اماکنش هست توی این روز قشنگی که به دنیا پا گذاشتی... تو زندگی منم حضو پیدا کنی..؟
ا.ت:*از شادی بغض میکنه و سرشو به منظور بله تکون میده*
×کیلیلیلییییی
▪︎▪︎▪︎
جونگ کوک:*بو کشیدن* ا.ت؟
ا.ت:بله؟
جونگ کوک:بو سوختگی نمیاد؟
ا.ت:چی؟ سوختگی...وای غذا سوختتتت
میری توی آشپز خونه و با یه میز تزئین شده ه روش کیک و کادو گذاشته شده مواجه میشی.
جونگ کوک:*از پشت بغلت میکنه*تولدت مبارکه! بانی کوچولوی من!
▪︎▪︎▪︎
۶۵.۴k
۱۷ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۶۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.