اکازا.پارت۹(عشق بچگی)
آت با شمشیر نصف مو های گیو رو برید و دوما ادمک های یخی درست کرد که گیو تو یه چشم بهم زدن همه ی اونارو خورد کرد و کوکوشیبو با شمشیر اومد تا گیو رو بزنه اما سانمی از راه میرسه و بخاطر اینکه حواس دوما سمت آت پرت بود یه ضربه به دستای دوما میزنه که باعث میشه دستاش قطع شه ولی خیلی زود ترمیم شد.سانمی از پشت ضربه ی محکمی به قلب آت وارد میکنه و با نیش خند و اخم پرنگی میگه: ای عوضی ها.... شما شیاطین نسل تمام انسان هارو از بین بردین.... ای عوضی ها.....
آت:پس هاشیرای رده دومی که همه ازش تعریف میکنن یه پسر خوش تیپ بد دهنه درسته؟هویی کله برفی جوری لهت میکنم که کل لشگر شیطان کش ها هیچ.... کل ۷ میلیارد جمعیت کره ی زمینم نتونه جمعت کنه....
سانمی: حرومزاده ها حرومزاده هااااا....
آت: هوییی هوییی هوییی...دهنتو گل میگرم بچه...تو نمیدونی شیاطین چه زندگی درد ناکی دارن... هیچ انسانی تاحالا به یه شیطان فرصت دوباره نداده.... به ما میگین هیولا؟ هیولا ی اصلی شما هایین... چرا... چرا فک میکنی نزوکو ادم هارو میخوره؟ اون طرف شیاطین نیس اما...من درکش میکنم...
سانمی: تو... تو از کجا اون دختره رو میشناسی... نکنه... نکنه بین ما یه خیانت کار باشه....
بعد از حرف سانمی آت قه قه ی ترسناکی زد و گفت:پس حتما اربابتون ضعیف تر از این حرفاست....موزان ساما با خونش همع چیز رو نظاره میکنه ابله...میدونی چرا بهتون لقب هیولا رو دادم هان؟ چون بین یه ارتش ۹ نفره فقط گیو و میتسوری و شایدم مویچیرو نزوکو رو قبول کردن... با این که سه بار اون دخترک بی گناه رو زخمی کردی و با اینکه میدونستی اهریمنه دست خونیت رو جلوش گرفتی،نزوکو نسبت به کار هات هیچ واکنشی نشون نداد....با این که سرش رو به علامت انزجار برگردوند حتی به خودت اجازه ی یه عذرخواهی خشک و خالی رو ندادی.... بعدش به ما میگین هیولا؟ میدونی چرا دیگه گنیا رو ندیدی؟ چون بهش اجازه ی عذرخواهی و فرصت دوباره ندادی...میدونی چرا....
سانمی: خفه شو.... خفه شووووو لعنتییییی....
آت: میدونی چیه....*با داد*زندگی من از تمام شیاطین تلخ ترع.... من... من تو دوران انسانیتم یه دزد بودم میفهمی؟ یه دزد... حتی پول یه نون خالی رو نداشتم... والدینم ولم کردن و بدون اب و غذا توی خیابون گذاشتنم با این که میدونستن اگه یه اهریمن بیاد من رو میگشه.... پلیس بخاطر دزدی هایی که کردم سه بار دست گیرم کرد و روی بدنم تتو های مجرمانه زد...تو سن کم با یه پسری به اسم هاکوچی اشنا شدم که اونم مثل من دزد بود..کم کم عاشقش شدم و بعد چند سال باهم به یه کاراته باز حرفه ای تبدیل شدیم اما میدونی جای حساسش کجاست؟هاکوچی عاشق دختر مردی شد که به ما کاراته یاد داد...خودمو از دره پرت کردم اما کوکوشیبو جونمو نجات داد...من تاحالا هیچ انسانی رو نخوردم یا نکشتم اینو درک کن لعنتی...
آت:پس هاشیرای رده دومی که همه ازش تعریف میکنن یه پسر خوش تیپ بد دهنه درسته؟هویی کله برفی جوری لهت میکنم که کل لشگر شیطان کش ها هیچ.... کل ۷ میلیارد جمعیت کره ی زمینم نتونه جمعت کنه....
سانمی: حرومزاده ها حرومزاده هااااا....
آت: هوییی هوییی هوییی...دهنتو گل میگرم بچه...تو نمیدونی شیاطین چه زندگی درد ناکی دارن... هیچ انسانی تاحالا به یه شیطان فرصت دوباره نداده.... به ما میگین هیولا؟ هیولا ی اصلی شما هایین... چرا... چرا فک میکنی نزوکو ادم هارو میخوره؟ اون طرف شیاطین نیس اما...من درکش میکنم...
سانمی: تو... تو از کجا اون دختره رو میشناسی... نکنه... نکنه بین ما یه خیانت کار باشه....
بعد از حرف سانمی آت قه قه ی ترسناکی زد و گفت:پس حتما اربابتون ضعیف تر از این حرفاست....موزان ساما با خونش همع چیز رو نظاره میکنه ابله...میدونی چرا بهتون لقب هیولا رو دادم هان؟ چون بین یه ارتش ۹ نفره فقط گیو و میتسوری و شایدم مویچیرو نزوکو رو قبول کردن... با این که سه بار اون دخترک بی گناه رو زخمی کردی و با اینکه میدونستی اهریمنه دست خونیت رو جلوش گرفتی،نزوکو نسبت به کار هات هیچ واکنشی نشون نداد....با این که سرش رو به علامت انزجار برگردوند حتی به خودت اجازه ی یه عذرخواهی خشک و خالی رو ندادی.... بعدش به ما میگین هیولا؟ میدونی چرا دیگه گنیا رو ندیدی؟ چون بهش اجازه ی عذرخواهی و فرصت دوباره ندادی...میدونی چرا....
سانمی: خفه شو.... خفه شووووو لعنتییییی....
آت: میدونی چیه....*با داد*زندگی من از تمام شیاطین تلخ ترع.... من... من تو دوران انسانیتم یه دزد بودم میفهمی؟ یه دزد... حتی پول یه نون خالی رو نداشتم... والدینم ولم کردن و بدون اب و غذا توی خیابون گذاشتنم با این که میدونستن اگه یه اهریمن بیاد من رو میگشه.... پلیس بخاطر دزدی هایی که کردم سه بار دست گیرم کرد و روی بدنم تتو های مجرمانه زد...تو سن کم با یه پسری به اسم هاکوچی اشنا شدم که اونم مثل من دزد بود..کم کم عاشقش شدم و بعد چند سال باهم به یه کاراته باز حرفه ای تبدیل شدیم اما میدونی جای حساسش کجاست؟هاکوچی عاشق دختر مردی شد که به ما کاراته یاد داد...خودمو از دره پرت کردم اما کوکوشیبو جونمو نجات داد...من تاحالا هیچ انسانی رو نخوردم یا نکشتم اینو درک کن لعنتی...
۶.۲k
۰۳ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.