فیک قاتل من
پارت 78
#قاتل_من
ا/ت برگه نقاشی شده ای هینا را از دستش کشید و بعد از چند لحظه زل زدن بهش اونو روی میز گذاشت و با خونسردی دست هینا را گرفت ولب زد:
_بیا بریم نهار بخوریم!
هینا از رفتن امتناع کرد و رو به ا/ت کرد وگفت من نمیخورم تا تهیونگ بیاد!
_باشه پاشو بریم از میا بپرسیم کی میاد!
میا مثل همیشه مشغول کار کردن تو آشپزخونه بود که متوجه حضور ا/ت و هینا شود...
_شما دو تا چرا اینجاید !
+خب راستش اومدیم بپرسیم ک کوک تهیونگ
کی میان خونه؟
_فک نکنم واس نهار بیان چون آخرین بار وقتی
با ارباب حرف زدم گفتن ممکنه دیر بیان و واسه شام تشریف میارن!
چرا چیزی شده؟!
+نه ولی جدیدا خانم هینا بهونه میگیره میگه تا تهیونگ نیاد چیزی نمیخوره
ا/ت سمت هینا برگشت و بعد از کلی کلنجار رفتن بالاخره هینا را راضی کرد و اونو به سمت میز غذا هدایت کرد و بهش کمک کرد روی صندلی
بشینه...
خلاصه نهار رو سه نفری خوردن و بعد از تموم کردن با کمک همدیگه ظرف هارا جم کردن.!
تو سالن روی کاناپه جلوی تلویزیون نشسته بودنند و غرق تماشای فیلم بودنند و اصلا متوجه گذشت سریع زمان نبودن تا اینکه میا مضطرب ازجاش بلند شد و نگاهی به ساعتش انداخت که ساعت ۶:۰۰ نشون میداد.!
وای ا/ت چند ساعت دیگه ارباب میرسن و هنوز شام آماده نیس!
_نگران نباش میا هنوز خیلی وقت داریم بیا باهم انجامش بدیم ک زود تموم بشه!
+جدی؟ ممنونم.!
وارد آشپزخونه شدن که ا/ت سریع گوشت فریز شده رو از یخچال در آورد و شروع به تیکه تیکه کردنش کرد و میا مشغول تهیه سس گوشت و سبزیجات بود!
_دو ساعت بعد!
آخرین کارای آشپزخونه رو تموم کردن و میز غذا رو چیدن و منتظر رسیدن تهیونگ و کوک بودنند
بالاخره انتظار کشیدن به پایان رسید و
تهیونگ همراه کوک از در وارد شد و بعد از سلام و احوالپرسی کوک بالافاصله به سمت حموم رفت و تهیونگ به سمت اتاقش رفت ک لباساشو عوض کنه!
ا/ت مضطرب و در حالی که دستاشو بهم فشار میداد وتند تند نفس میزد یکباره شجاعتشو جم کرد_
نگاهی به سرو وضعش انداخت و بعد از مطمئن شدن که کاملا مرتب و خوشتیپه به سمت اتاق تهیونگ رفت ک ازش تشکر کنه....
وارد اتاق تهیونگ شد
_ تهیونگ هنوز اولین دکمه پیراهنش رو باز کرده بود که باصدای ا/ت به سمت در برگشت
_تهیونگ؟!
+هوم؟
_من _من میخواستم ازت تشکر کنم!
با هر کلمه ای که میگفت تهیونگ یک قدم نزدیک تر میشود و ا/ت یه قدم به عقب میرفت تا اینکه آخرش به دیوار برخورد کرد و حرکتش متوقف شد
تهیونگ دستشو درست جلوی صورت ا/ت ودر حالی ک به دیوار چشبیده بود گذاشت سرشو نزدیک صورت ا/ت کرد ولب زد:
_خب؟! بگو داشتی میگفتی
+من_من_ گفتم اومدم که_ ینی_ میخواستم ازت تشکر کنم!
+بابت؟!
_خب بابت این دو ماهی ک ازم مراقب کرد......
هنوز جمله ا/ت تموم نشده بود که با وصل شدن لب های تهیونگ به لب های ا/ت حرفشو قورت داد و متعجب لباس سفید رنگ تهیونگ محکم چنگ زد
بعد از چند ثانیه از هم جدا شدن!
تهیونگ چند قدم عقب رفت و درحالی که یکی از ابروهاشو بالا داده بود و خال زیر چشمش ک زیبایشو چند برابر میکرد نمیان بود لب زد:
_چرا اینقد تعجب کردی؟ مگ اولین باره ک می بوسمت!؟
+نه فقط انتظارشو نداشتم.!!
_اها_ خب از این بعد قراره زیاد از این بوسه های ک انتظارشو نداری داشته باشیم...
تهیونگ به سمت کمدش قدم برداشت و تیشرت گشاد سیاه رنگ خونگیش رو از کمد خارج کرد و توی دستش گرفت
ا/ت هنوز مثل میخ سرجاش خشکش زده بود نمیدونست چیکار کنه و چه واکنشی نشون بده
تهیونگ چند قدم نزدیک تر شد و لب زد:
_چیه؟!
نمیخوای بری بیرون؟ میخوام لباس عوض کنم!
البته اگ دلت میخواد بمون مشکلی ندارم
+نه ببخشید الان میرم
قبل از اینکه حرفشو تموم کنه تهیونگ با یک ضرب پیراهنش و از تنش خارج کرد
که موجب دستپاچگی و خجالت ا/ت و سرخ شدن گوش و گونه هاش شده بود و این یکی از جذابیت منحصر به فرد ا/ت حین خجالت کشیدن بود طوری ک به وضوح میشه فهمید چقد خجالت کشیده بود
تهیونگ با چهره ای مملو از شیطنت به واکنش دوست داشتنی ا/ت خیره شده بود و قلبشو به لرزیدن انداخته بود!
#kim
🚫اصکی ممنوع 🚫
#قاتل_من
ا/ت برگه نقاشی شده ای هینا را از دستش کشید و بعد از چند لحظه زل زدن بهش اونو روی میز گذاشت و با خونسردی دست هینا را گرفت ولب زد:
_بیا بریم نهار بخوریم!
هینا از رفتن امتناع کرد و رو به ا/ت کرد وگفت من نمیخورم تا تهیونگ بیاد!
_باشه پاشو بریم از میا بپرسیم کی میاد!
میا مثل همیشه مشغول کار کردن تو آشپزخونه بود که متوجه حضور ا/ت و هینا شود...
_شما دو تا چرا اینجاید !
+خب راستش اومدیم بپرسیم ک کوک تهیونگ
کی میان خونه؟
_فک نکنم واس نهار بیان چون آخرین بار وقتی
با ارباب حرف زدم گفتن ممکنه دیر بیان و واسه شام تشریف میارن!
چرا چیزی شده؟!
+نه ولی جدیدا خانم هینا بهونه میگیره میگه تا تهیونگ نیاد چیزی نمیخوره
ا/ت سمت هینا برگشت و بعد از کلی کلنجار رفتن بالاخره هینا را راضی کرد و اونو به سمت میز غذا هدایت کرد و بهش کمک کرد روی صندلی
بشینه...
خلاصه نهار رو سه نفری خوردن و بعد از تموم کردن با کمک همدیگه ظرف هارا جم کردن.!
تو سالن روی کاناپه جلوی تلویزیون نشسته بودنند و غرق تماشای فیلم بودنند و اصلا متوجه گذشت سریع زمان نبودن تا اینکه میا مضطرب ازجاش بلند شد و نگاهی به ساعتش انداخت که ساعت ۶:۰۰ نشون میداد.!
وای ا/ت چند ساعت دیگه ارباب میرسن و هنوز شام آماده نیس!
_نگران نباش میا هنوز خیلی وقت داریم بیا باهم انجامش بدیم ک زود تموم بشه!
+جدی؟ ممنونم.!
وارد آشپزخونه شدن که ا/ت سریع گوشت فریز شده رو از یخچال در آورد و شروع به تیکه تیکه کردنش کرد و میا مشغول تهیه سس گوشت و سبزیجات بود!
_دو ساعت بعد!
آخرین کارای آشپزخونه رو تموم کردن و میز غذا رو چیدن و منتظر رسیدن تهیونگ و کوک بودنند
بالاخره انتظار کشیدن به پایان رسید و
تهیونگ همراه کوک از در وارد شد و بعد از سلام و احوالپرسی کوک بالافاصله به سمت حموم رفت و تهیونگ به سمت اتاقش رفت ک لباساشو عوض کنه!
ا/ت مضطرب و در حالی که دستاشو بهم فشار میداد وتند تند نفس میزد یکباره شجاعتشو جم کرد_
نگاهی به سرو وضعش انداخت و بعد از مطمئن شدن که کاملا مرتب و خوشتیپه به سمت اتاق تهیونگ رفت ک ازش تشکر کنه....
وارد اتاق تهیونگ شد
_ تهیونگ هنوز اولین دکمه پیراهنش رو باز کرده بود که باصدای ا/ت به سمت در برگشت
_تهیونگ؟!
+هوم؟
_من _من میخواستم ازت تشکر کنم!
با هر کلمه ای که میگفت تهیونگ یک قدم نزدیک تر میشود و ا/ت یه قدم به عقب میرفت تا اینکه آخرش به دیوار برخورد کرد و حرکتش متوقف شد
تهیونگ دستشو درست جلوی صورت ا/ت ودر حالی ک به دیوار چشبیده بود گذاشت سرشو نزدیک صورت ا/ت کرد ولب زد:
_خب؟! بگو داشتی میگفتی
+من_من_ گفتم اومدم که_ ینی_ میخواستم ازت تشکر کنم!
+بابت؟!
_خب بابت این دو ماهی ک ازم مراقب کرد......
هنوز جمله ا/ت تموم نشده بود که با وصل شدن لب های تهیونگ به لب های ا/ت حرفشو قورت داد و متعجب لباس سفید رنگ تهیونگ محکم چنگ زد
بعد از چند ثانیه از هم جدا شدن!
تهیونگ چند قدم عقب رفت و درحالی که یکی از ابروهاشو بالا داده بود و خال زیر چشمش ک زیبایشو چند برابر میکرد نمیان بود لب زد:
_چرا اینقد تعجب کردی؟ مگ اولین باره ک می بوسمت!؟
+نه فقط انتظارشو نداشتم.!!
_اها_ خب از این بعد قراره زیاد از این بوسه های ک انتظارشو نداری داشته باشیم...
تهیونگ به سمت کمدش قدم برداشت و تیشرت گشاد سیاه رنگ خونگیش رو از کمد خارج کرد و توی دستش گرفت
ا/ت هنوز مثل میخ سرجاش خشکش زده بود نمیدونست چیکار کنه و چه واکنشی نشون بده
تهیونگ چند قدم نزدیک تر شد و لب زد:
_چیه؟!
نمیخوای بری بیرون؟ میخوام لباس عوض کنم!
البته اگ دلت میخواد بمون مشکلی ندارم
+نه ببخشید الان میرم
قبل از اینکه حرفشو تموم کنه تهیونگ با یک ضرب پیراهنش و از تنش خارج کرد
که موجب دستپاچگی و خجالت ا/ت و سرخ شدن گوش و گونه هاش شده بود و این یکی از جذابیت منحصر به فرد ا/ت حین خجالت کشیدن بود طوری ک به وضوح میشه فهمید چقد خجالت کشیده بود
تهیونگ با چهره ای مملو از شیطنت به واکنش دوست داشتنی ا/ت خیره شده بود و قلبشو به لرزیدن انداخته بود!
#kim
🚫اصکی ممنوع 🚫
۱۰.۷k
۰۲ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.