پارت ۲ : رفتم سمت مبل و نشستم و گفتم : لونیرا خانمم پاشو
پارت ۲ : رفتم سمت مبل و نشستم و گفتم : لونیرا خانمم پاشو بیا اینجا. بعد حرفم بلند شد بدو بدو سمتم اومد که وسط راه یکبار افتاد . اومد پاهامو گرفت که گرفتمش و رو پاهام نشوندمش و یک قاشق فرنی دادم بهش . چشمای طوسی روشنش که کمی هاله آبی یخی تو چشماش بود . پوست سفیدش ..با یاد اوری خاطره ای لبخند زدم ...
بعد غذا دادن بهش دوباره شروع کرد بازی کردن .
خودم یکم پنکیک با شیر خوردم که ساعت نه و نیم بود در خونه به صدا دراومد . رفتم درو باز کردم که جونگ کوک بود . چهارتا پلاستیک دست چپش و پنج شیش تا دست راستش و بلند گفت : سلااااام بررر بیبی عزیزم . لبخندی زدم و سلام کردم . رفت تو اشپزخونه و وسایل رو گذاشت . گفتم : این همه چرت و پرت برای چیه؟؟؟جونگ کوک : حالاا دیگه یک امشب اگه زنگ نزن به ما باهم باشیم من : آو...پس نقشع داری.
پشتشو بهم کرد که رو اپن یک کاسه ماست دیدم . یک لیوان اب کنارم بود برداشتم و ریختم پشت جونگ کوک که داد خفه ای کشید و سمتم برگشت که رو لباسش ماستو ریختم . عصبی نگام کرد و اخم کرد که گفتم : چیههه بیبی توعم دیگه . و یک لبخند شیطانی و کجی زدم گفت : اهااا انتقام گفتن بیبی نه؟؟اَی بیشعور ...من میرم لباس عوض کنم بعدش باهم میریم بیرون من : کجااا به سلامتی؟؟؟جونگ کوک : یکم هوامون عوض شه هوا هم سرده خوبه من : باشه بیا برووو . هولش دادم سمت بیرون اشپرخونه که سر خورد افتاد رو زمین . خندیدم که با دست به کمر رفتش اتاقش .
بچه رو بغل کردم و لباس تنش کردم . خودمم یک کاپش ابی تیره پوشیدم و راه افتادیم . داشتیم تو خیابون راه میرفتیم که اون پایین پارک بود . شیش تا پله بود به رسیدن به پارک که جونگ کوک گفت : وایسا وایسا میخوام بپرم من : مطمئنی ؟؟؟جونگ کوک: اره .
دو سه متر دور رفت و بدو بدو سمت پله ها رفت . متوجه پله ها شدم و بلند گفتم : جونگ کوکککک نهههههه....
۲ ساعت بعد
جونگ کوک : اوههههه آهههه درد دارهه...اوهههههه اروم ترررر دارهه..آههه اروم تررر لعنتیییی این خیلی درددد دارهههه آههههه آهه آهههه من : اوممم جونگ کوک : آهههه تو آههه داری کیف آههه میکنی آهه اوههه بعد من...آههه دارم آههههه درد میکشممم آآآهههههههه من : عه یکم اروم تر بزار کارمو بکنم جونگ کوک : آههههه میدم...آههههه به کسی که کار بلدهههه آههههههههههه ارومممممم ترررررر من : خب اسکول جان از شیش تا پله که شیش تا دیگه ام داشت و ندیدی پریدی انتظار نداری که با ماساژ خوب بشه جونگ کوک : آههه تو بلد نیستی و اگر نه اهه ...اینقدر درد نداشت من : میدونی دکترای بیرون چطور رفتار میکنن جونگ کوک : آهه نه چطوری؟؟.
همونطور که با دوتا دستام پنچه پای چپشو گرفته بودم پای راستمو رو زانوش انداختم و یکدفعه کشیدم پاشو که داد بلندی زد که شیشه تو حموم لرزید .
بعد غذا دادن بهش دوباره شروع کرد بازی کردن .
خودم یکم پنکیک با شیر خوردم که ساعت نه و نیم بود در خونه به صدا دراومد . رفتم درو باز کردم که جونگ کوک بود . چهارتا پلاستیک دست چپش و پنج شیش تا دست راستش و بلند گفت : سلااااام بررر بیبی عزیزم . لبخندی زدم و سلام کردم . رفت تو اشپزخونه و وسایل رو گذاشت . گفتم : این همه چرت و پرت برای چیه؟؟؟جونگ کوک : حالاا دیگه یک امشب اگه زنگ نزن به ما باهم باشیم من : آو...پس نقشع داری.
پشتشو بهم کرد که رو اپن یک کاسه ماست دیدم . یک لیوان اب کنارم بود برداشتم و ریختم پشت جونگ کوک که داد خفه ای کشید و سمتم برگشت که رو لباسش ماستو ریختم . عصبی نگام کرد و اخم کرد که گفتم : چیههه بیبی توعم دیگه . و یک لبخند شیطانی و کجی زدم گفت : اهااا انتقام گفتن بیبی نه؟؟اَی بیشعور ...من میرم لباس عوض کنم بعدش باهم میریم بیرون من : کجااا به سلامتی؟؟؟جونگ کوک : یکم هوامون عوض شه هوا هم سرده خوبه من : باشه بیا برووو . هولش دادم سمت بیرون اشپرخونه که سر خورد افتاد رو زمین . خندیدم که با دست به کمر رفتش اتاقش .
بچه رو بغل کردم و لباس تنش کردم . خودمم یک کاپش ابی تیره پوشیدم و راه افتادیم . داشتیم تو خیابون راه میرفتیم که اون پایین پارک بود . شیش تا پله بود به رسیدن به پارک که جونگ کوک گفت : وایسا وایسا میخوام بپرم من : مطمئنی ؟؟؟جونگ کوک: اره .
دو سه متر دور رفت و بدو بدو سمت پله ها رفت . متوجه پله ها شدم و بلند گفتم : جونگ کوکککک نهههههه....
۲ ساعت بعد
جونگ کوک : اوههههه آهههه درد دارهه...اوهههههه اروم ترررر دارهه..آههه اروم تررر لعنتیییی این خیلی درددد دارهههه آههههه آهه آهههه من : اوممم جونگ کوک : آهههه تو آههه داری کیف آههه میکنی آهه اوههه بعد من...آههه دارم آههههه درد میکشممم آآآهههههههه من : عه یکم اروم تر بزار کارمو بکنم جونگ کوک : آههههه میدم...آههههه به کسی که کار بلدهههه آههههههههههه ارومممممم ترررررر من : خب اسکول جان از شیش تا پله که شیش تا دیگه ام داشت و ندیدی پریدی انتظار نداری که با ماساژ خوب بشه جونگ کوک : آههه تو بلد نیستی و اگر نه اهه ...اینقدر درد نداشت من : میدونی دکترای بیرون چطور رفتار میکنن جونگ کوک : آهه نه چطوری؟؟.
همونطور که با دوتا دستام پنچه پای چپشو گرفته بودم پای راستمو رو زانوش انداختم و یکدفعه کشیدم پاشو که داد بلندی زد که شیشه تو حموم لرزید .
۶۳.۰k
۰۸ آبان ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.