U^was your cousin until..... ^U
U^was your cousin until..... ^U
U^part_⁶ ^U
جونگکوک: مرتیکه ی عوضی.... چطور..... جرعت کردی... بهش... دست.... بزنی
جونگکوک با هر کلمش یه مشت به صورت تهیونگ میزد(کاش میتونستم تهیونگ و بزارم جای جانگ شین ولی خب فیکه دیگه)
ا.ت: جونگکوک نزن.... جونگکوک(گریه)
ا.ت نمیتونست کاری کنه جونگکوک و تهیونگ افتاده بودن به جون هم که ا.ت تفنگ جونگکوک رو از توی شلوار کنار کمرش در اورد و یه تهر هوایی زد و روی سرش گذاشت قصد نداشت خود کشی کنه فقط میخواست اون دوتا از هم جدا بشن
ا.ت: بس کنید
تهیونگ: ا.ت
جونگکوک: خفه شو اسمشو به زبون نیار
ا.ت: اگه تمومش نکنید شلیک میکنم
تهیونگ: دیوونه بازی در نیار
جونگکوک: ا.ت اونو بده به من
ا.ت: کوک منو ببر عمارت (گریش شدت گرفت و افتاد زمین )
تهیونگ: ا.ت من متصف.....
جونگکوک: تو خفه شو که هرچی میکشیم دلیلش تویی
تهیونگ دستی به موهاش کشید و رفت جونگکوک هم ا.ت و بلند کرد و به هراه خریداش بردش عمارت جونگکوک خیلی عصبانی بود اون صحنه ای که دید براش قابل هَضم نبود
ا.ت: نمیخوای به حرفام گوش بدی
جونگکوک: من همه چیزو دیدم... چیزی واسه توضیح هست.. هوم؟
ا.ت: باور کن من اونو دوست ندارم اون به زور منو بوسید
جونگکوک: میفهمی چی میگه (داد)
ا.ت: چرا سرم داد میزنی(بغض)
جونگکوک: ا.ت دارم دیوونه میشم (نسبتا بلند)
ا.ت: اصلا تو اونجا چیکار میکردی(بلند)
جونگکوک: دوست پسرتون گفتن بیام..... چیه میترسیدی ببینم میبوسیش، بغلش میکنی باهم میرید بیرون ها... جواب بده(داد)
ا.ت: من نمیدونستم اون یه روزی دوباره برمیگرده...... باور کن این قضیه و نامزدی برای ۲ سال پیش بود تازه تو خودت جمعش کردی
جونگکوک: دیگه نباید بری بیرون (بلند)
ا.ت: تو کیه منی ها تو فقط پسر عمویی هستی که فقط بهش وابسته شدم بابام که نیستی داداشمم نیستی هیچکسم نیست... چرا اذیتم میکنی چرا بهم گیر میدی دلیله محبت هایی که بهم میکنی چیه(داد و گریه)
جونگکوک: ا.. ا.ت گریه نکن
جونگکوک رفت و ا.ت و بغل کرد
توی ذهن جونگکوک *هرچه سری تر باید با ا.ت ازدواج کنم *
ا.ت بعد چند مین از بغل جونگکوک بیرون اومد
ا.ت: اوکی ارومم
جونگکوک: برو توی اتاقت بابت حرفهام هم ناراحت نشو
ا.ت: باش
ا.ت خریداشو برداشت و رفت بالا توی اتاقش
«شب بعد شام »
جونگکوک: عمو میتونم قبل شام باهاتون حرف بزنم بابا با شما هم همینطور
ب/ا: بریم حرف بزنیم
جونگکوک: باش
ب/ج: باش
سه تاشون رفتن نشستن توی پذیرایی
ب/ا: بگو پسرم
ب/ج: نگران شدم بگو دیگه
جونگکوک: میخوام با ا.ت ازدواج کنم
ب/ج: چی.. پسر میفهمی چی میگی داری درباره ی دختر عموت حرف میزنی
ب/ا: داداش اروم باش.... دوستش داری؟
جونگکوک: اوهوم
ب/ا: باعث افتخاره که ا.ت با تو ازدواج کنه
ب/ج: اگه عموت راضیه و دوستش داری باشه!
......
گفتید عکس جانگ شین رو بزارم.. اسلاید ۲
U^part_⁶ ^U
جونگکوک: مرتیکه ی عوضی.... چطور..... جرعت کردی... بهش... دست.... بزنی
جونگکوک با هر کلمش یه مشت به صورت تهیونگ میزد(کاش میتونستم تهیونگ و بزارم جای جانگ شین ولی خب فیکه دیگه)
ا.ت: جونگکوک نزن.... جونگکوک(گریه)
ا.ت نمیتونست کاری کنه جونگکوک و تهیونگ افتاده بودن به جون هم که ا.ت تفنگ جونگکوک رو از توی شلوار کنار کمرش در اورد و یه تهر هوایی زد و روی سرش گذاشت قصد نداشت خود کشی کنه فقط میخواست اون دوتا از هم جدا بشن
ا.ت: بس کنید
تهیونگ: ا.ت
جونگکوک: خفه شو اسمشو به زبون نیار
ا.ت: اگه تمومش نکنید شلیک میکنم
تهیونگ: دیوونه بازی در نیار
جونگکوک: ا.ت اونو بده به من
ا.ت: کوک منو ببر عمارت (گریش شدت گرفت و افتاد زمین )
تهیونگ: ا.ت من متصف.....
جونگکوک: تو خفه شو که هرچی میکشیم دلیلش تویی
تهیونگ دستی به موهاش کشید و رفت جونگکوک هم ا.ت و بلند کرد و به هراه خریداش بردش عمارت جونگکوک خیلی عصبانی بود اون صحنه ای که دید براش قابل هَضم نبود
ا.ت: نمیخوای به حرفام گوش بدی
جونگکوک: من همه چیزو دیدم... چیزی واسه توضیح هست.. هوم؟
ا.ت: باور کن من اونو دوست ندارم اون به زور منو بوسید
جونگکوک: میفهمی چی میگه (داد)
ا.ت: چرا سرم داد میزنی(بغض)
جونگکوک: ا.ت دارم دیوونه میشم (نسبتا بلند)
ا.ت: اصلا تو اونجا چیکار میکردی(بلند)
جونگکوک: دوست پسرتون گفتن بیام..... چیه میترسیدی ببینم میبوسیش، بغلش میکنی باهم میرید بیرون ها... جواب بده(داد)
ا.ت: من نمیدونستم اون یه روزی دوباره برمیگرده...... باور کن این قضیه و نامزدی برای ۲ سال پیش بود تازه تو خودت جمعش کردی
جونگکوک: دیگه نباید بری بیرون (بلند)
ا.ت: تو کیه منی ها تو فقط پسر عمویی هستی که فقط بهش وابسته شدم بابام که نیستی داداشمم نیستی هیچکسم نیست... چرا اذیتم میکنی چرا بهم گیر میدی دلیله محبت هایی که بهم میکنی چیه(داد و گریه)
جونگکوک: ا.. ا.ت گریه نکن
جونگکوک رفت و ا.ت و بغل کرد
توی ذهن جونگکوک *هرچه سری تر باید با ا.ت ازدواج کنم *
ا.ت بعد چند مین از بغل جونگکوک بیرون اومد
ا.ت: اوکی ارومم
جونگکوک: برو توی اتاقت بابت حرفهام هم ناراحت نشو
ا.ت: باش
ا.ت خریداشو برداشت و رفت بالا توی اتاقش
«شب بعد شام »
جونگکوک: عمو میتونم قبل شام باهاتون حرف بزنم بابا با شما هم همینطور
ب/ا: بریم حرف بزنیم
جونگکوک: باش
ب/ج: باش
سه تاشون رفتن نشستن توی پذیرایی
ب/ا: بگو پسرم
ب/ج: نگران شدم بگو دیگه
جونگکوک: میخوام با ا.ت ازدواج کنم
ب/ج: چی.. پسر میفهمی چی میگی داری درباره ی دختر عموت حرف میزنی
ب/ا: داداش اروم باش.... دوستش داری؟
جونگکوک: اوهوم
ب/ا: باعث افتخاره که ا.ت با تو ازدواج کنه
ب/ج: اگه عموت راضیه و دوستش داری باشه!
......
گفتید عکس جانگ شین رو بزارم.. اسلاید ۲
۱۷.۴k
۲۳ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.