Who are you?
Part ²
· · ───────────── · ·
من: دوست داری دوباره کتک بخوری ؟هوم؟!
من: اگه بار دیگه ای ببینم واسه من یا هر کدوم از بچها قلدری میکنی کونت میزارم تا بفهمی دنیا دست کیه!!!
اینو گفتمو از میان جمعیتی که دورمون جمع شده بودن گذشتم
و از کنارجونگکوک که کنار دیوار تکیه داده بود و دعوارو تماشا میکرد رد شدم و بی تفاوت به سمت در خروجی رفتم !!
امروز روز گوهی بود دیدن اون دوباره داغ دلم رو تازه میکرد
اه
(ویو جونگکوک)
نشست رو صندلی
ساندویچ شو در آورد همینجوری در حال خوردن به صندلی کناریش خیره شد بوی عطر اون دختر هنوز میومد و به نظر کوک آشنا بود
در حال فکر و خوردن بود
جونگکوک: من جایی اونو ندیدم؟؟ ولی به نظرم خیلی آشناست
و دوباره مشغول خوردن شد
●●●●
ا/ت: سلام من اومدم
مامان: خوش اومدی بیا به خالت سلام کن
ا/ت: چی؟!
چشممو چرخوندم که خاله مو که چند سال بود ندیده بودم روی صندلی پشت میز دیدم
خاله در واقع ( مامان جونگکوکه )
ا/ت: سلام خاله جون خوش اومدین
مامان کوک: مرسی دخترم چقدر بزرگ و خانم شدی
ا/ت: مرسی
رفتم جلو و محکم بغلش کردم
ا/ت: خیلی خوشحالم کردین
مامان کوک: منم خیلی خوشحالم تو رو میبینم اوضاع رواله؟ چیکار میکنی از دانشگاه اومدی ؟
ا/ت:بله همه چی خوبه از دانشگاه اومدم
مامان کوک: کدوم دانشگاه میری؟
اسم دانشگاه و گفتم
مامان کوک: عه کوک هم همین دانشگاه میره دیدیش ؟
ا/ت: نه خاله ....
ا/ت: خب من میرم تو اتاقم
مامان کوک: برو دخترم استراحت کن
پوفی آروم کشیدم رفتم تو اتاقم و درو بستم
· · ───────────── · ·
· · ───────────── · ·
من: دوست داری دوباره کتک بخوری ؟هوم؟!
من: اگه بار دیگه ای ببینم واسه من یا هر کدوم از بچها قلدری میکنی کونت میزارم تا بفهمی دنیا دست کیه!!!
اینو گفتمو از میان جمعیتی که دورمون جمع شده بودن گذشتم
و از کنارجونگکوک که کنار دیوار تکیه داده بود و دعوارو تماشا میکرد رد شدم و بی تفاوت به سمت در خروجی رفتم !!
امروز روز گوهی بود دیدن اون دوباره داغ دلم رو تازه میکرد
اه
(ویو جونگکوک)
نشست رو صندلی
ساندویچ شو در آورد همینجوری در حال خوردن به صندلی کناریش خیره شد بوی عطر اون دختر هنوز میومد و به نظر کوک آشنا بود
در حال فکر و خوردن بود
جونگکوک: من جایی اونو ندیدم؟؟ ولی به نظرم خیلی آشناست
و دوباره مشغول خوردن شد
●●●●
ا/ت: سلام من اومدم
مامان: خوش اومدی بیا به خالت سلام کن
ا/ت: چی؟!
چشممو چرخوندم که خاله مو که چند سال بود ندیده بودم روی صندلی پشت میز دیدم
خاله در واقع ( مامان جونگکوکه )
ا/ت: سلام خاله جون خوش اومدین
مامان کوک: مرسی دخترم چقدر بزرگ و خانم شدی
ا/ت: مرسی
رفتم جلو و محکم بغلش کردم
ا/ت: خیلی خوشحالم کردین
مامان کوک: منم خیلی خوشحالم تو رو میبینم اوضاع رواله؟ چیکار میکنی از دانشگاه اومدی ؟
ا/ت:بله همه چی خوبه از دانشگاه اومدم
مامان کوک: کدوم دانشگاه میری؟
اسم دانشگاه و گفتم
مامان کوک: عه کوک هم همین دانشگاه میره دیدیش ؟
ا/ت: نه خاله ....
ا/ت: خب من میرم تو اتاقم
مامان کوک: برو دخترم استراحت کن
پوفی آروم کشیدم رفتم تو اتاقم و درو بستم
· · ───────────── · ·
۴.۸k
۲۸ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.