داستان ترسناک نوشته خودم💀پارت ۱
بالاخره بعد از یه هفته مسافرت برگشتم خونه
به فکر زد برم دوربین هایه مدار بسته رو چک کنم که اگر چیزه مشکوکی دیدم به پلیس گزارش بدم
داشتم فیلمایه ضبط شده رو میدیدم تا روزه پنجم مشکلی نداشت تا اینکه روزه ششم چیزایه خیلی عجیبی ضبط شده بود پرنده ی خونگیم رفتارایه عجیبی از خودش نشون میداد وقتی ساعتشو چک کردم دیدیم رفتاراش از ساعت ۳ نصف شد شروع میشد و تا ۵ نصف شب ادامه داشت
به فکرم زد که برم قفسشو چک کنم شاید یه چیزی بود که داشت اذیتش میکرد
رفتم قفسشو چک کردم ولی چیزه عجیبی نبود ولی چند تا از پرهاش کنده شده بود و زخمی بود وقتی داشتم چکش میکردم ازم میترسید نمیدونم چرا.
برگشتم اتاقم تا فیلم روزه اخر رو تماشا کنم شاید تونستم یه چیزی بفهمم
همه چیز تا ۲ نصف شب خوب بود تا اینکه دیدم یه سایه از گوشه ی تصویر شروع به حرکت هایه خیلی اهستشه کرد و کم کم داشت سرعتش زیاد میشد تا ساعت ۳ نصف شب اینه یه نوره سریع اینور و اونور میرفت که یک هو واستاد پشتش به دور بین بود اهسته برگشت و چیزی که دیدم مو به تنم سیخ شد چهرش شبیه من بود یه لبخن ملیح زد
و زیره لب گفت : خیلی وقته ندیدمت، منتظرت بودم.
با صدایه جیغ پرندم به خودم اومدم و سرمو که بگردوندم همون موجودو دیدم که تویه ۵ سالگیم تمام خانوادم رو جلوی چشمام کشت.
#دارک #ترسناک #داستان #رمان
به فکر زد برم دوربین هایه مدار بسته رو چک کنم که اگر چیزه مشکوکی دیدم به پلیس گزارش بدم
داشتم فیلمایه ضبط شده رو میدیدم تا روزه پنجم مشکلی نداشت تا اینکه روزه ششم چیزایه خیلی عجیبی ضبط شده بود پرنده ی خونگیم رفتارایه عجیبی از خودش نشون میداد وقتی ساعتشو چک کردم دیدیم رفتاراش از ساعت ۳ نصف شد شروع میشد و تا ۵ نصف شب ادامه داشت
به فکرم زد که برم قفسشو چک کنم شاید یه چیزی بود که داشت اذیتش میکرد
رفتم قفسشو چک کردم ولی چیزه عجیبی نبود ولی چند تا از پرهاش کنده شده بود و زخمی بود وقتی داشتم چکش میکردم ازم میترسید نمیدونم چرا.
برگشتم اتاقم تا فیلم روزه اخر رو تماشا کنم شاید تونستم یه چیزی بفهمم
همه چیز تا ۲ نصف شب خوب بود تا اینکه دیدم یه سایه از گوشه ی تصویر شروع به حرکت هایه خیلی اهستشه کرد و کم کم داشت سرعتش زیاد میشد تا ساعت ۳ نصف شب اینه یه نوره سریع اینور و اونور میرفت که یک هو واستاد پشتش به دور بین بود اهسته برگشت و چیزی که دیدم مو به تنم سیخ شد چهرش شبیه من بود یه لبخن ملیح زد
و زیره لب گفت : خیلی وقته ندیدمت، منتظرت بودم.
با صدایه جیغ پرندم به خودم اومدم و سرمو که بگردوندم همون موجودو دیدم که تویه ۵ سالگیم تمام خانوادم رو جلوی چشمام کشت.
#دارک #ترسناک #داستان #رمان
۳.۳k
۲۶ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.