پارت ۴۴
_هی دختره تو مگه نمیخوای ازدواج کنی بری خونه شوهر
همونطور که داشت ابمیوشو میخورد یهو پرید تو گلوش و به سرفه کردن افتاد
_یواش بابا
×بیخیال بابا اصلا ببین خوش به حال ما سینگلا به هیچکس مجبور نیستی جواب پس بدی کجا میری کجا میای کی بود بهت زنگ زد به کی زنگ میزنی والا به خدا
_اره راس میگی ولی وقتایی که با جونکوک بودم اصن یه چیز دیگه بود هیی یادش به خیر
×حالا ناراحت نباش شاید همه چی درست شد
_چی درست بشه ها(بغض)
اومد کنارم نشست و بغلم کرد
×گریه نکنیااااا برات خوب نیس بعدشم مگه تو میتونی ایندتو بخونی مگه میدونی چی در انتظارته
_هیچکس نمیدونه فقط خدا
×خب دیگه پس الکی نفوذ بد نزن گریه هم نکن برات خوب نیس
دستشو گذاشت رو شکمم
×خب کوچولو به مامانت بگو ناراحت نباشه و گریه هم نکنه
_میکنم مثلا میخواد چیکار کنه
×اع اینجوریه کوچولو به مامانت بگو اگه جرعت داری گریه کن یا ناراحت باش بهت لگد میزنم بگو دیگه
_(خنده)اره دیگه مث باباش دست بزن داره
×(خنده) امید وارم باباشم زود تر برگرده و کنار هم سه نفری زندگی کنین
_خداکنه چون اصلا نمیدونم چجوری قراره این بچه رو بدون بابا بزرگ کنم جسی این بچه هم نیاز به بابا داره هم مامان از اون روزی میترسم که بهم بگه بابام کجاس
×نگران نباش همه چی درست میشه
_خدا کنه خب من یکم خستم نمیدونم چرا خوابم میاد
×نگران نباش طبیعیه یکم احساس خستگی و کسل بودن میکنی نه
_اره ولی تو ازکجا میدونی اینا رو نکنه بچه داری ما خبر نداریم هوم(لبخند شیطانی)
×خفه بابا یعنی نمیدونی خواهرم لکسی ازدواج کرد دو تا بچه داره یه پسر یه دختر
_اع اره راس میگی ببخشید اصن حواسم نبود
×اشکالی نداره خب حالا درازبکش و سرتو بزار رو پای من
_مرسی
دراز کشیدم و سرمو گذاشتم رو پای جسی و کم کم خوابم برد.....
همونطور که داشت ابمیوشو میخورد یهو پرید تو گلوش و به سرفه کردن افتاد
_یواش بابا
×بیخیال بابا اصلا ببین خوش به حال ما سینگلا به هیچکس مجبور نیستی جواب پس بدی کجا میری کجا میای کی بود بهت زنگ زد به کی زنگ میزنی والا به خدا
_اره راس میگی ولی وقتایی که با جونکوک بودم اصن یه چیز دیگه بود هیی یادش به خیر
×حالا ناراحت نباش شاید همه چی درست شد
_چی درست بشه ها(بغض)
اومد کنارم نشست و بغلم کرد
×گریه نکنیااااا برات خوب نیس بعدشم مگه تو میتونی ایندتو بخونی مگه میدونی چی در انتظارته
_هیچکس نمیدونه فقط خدا
×خب دیگه پس الکی نفوذ بد نزن گریه هم نکن برات خوب نیس
دستشو گذاشت رو شکمم
×خب کوچولو به مامانت بگو ناراحت نباشه و گریه هم نکنه
_میکنم مثلا میخواد چیکار کنه
×اع اینجوریه کوچولو به مامانت بگو اگه جرعت داری گریه کن یا ناراحت باش بهت لگد میزنم بگو دیگه
_(خنده)اره دیگه مث باباش دست بزن داره
×(خنده) امید وارم باباشم زود تر برگرده و کنار هم سه نفری زندگی کنین
_خداکنه چون اصلا نمیدونم چجوری قراره این بچه رو بدون بابا بزرگ کنم جسی این بچه هم نیاز به بابا داره هم مامان از اون روزی میترسم که بهم بگه بابام کجاس
×نگران نباش همه چی درست میشه
_خدا کنه خب من یکم خستم نمیدونم چرا خوابم میاد
×نگران نباش طبیعیه یکم احساس خستگی و کسل بودن میکنی نه
_اره ولی تو ازکجا میدونی اینا رو نکنه بچه داری ما خبر نداریم هوم(لبخند شیطانی)
×خفه بابا یعنی نمیدونی خواهرم لکسی ازدواج کرد دو تا بچه داره یه پسر یه دختر
_اع اره راس میگی ببخشید اصن حواسم نبود
×اشکالی نداره خب حالا درازبکش و سرتو بزار رو پای من
_مرسی
دراز کشیدم و سرمو گذاشتم رو پای جسی و کم کم خوابم برد.....
۷۰.۲k
۱۱ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.