Part³
Part³
علامت ها: یونا+/ تهیونگ-/ سوجین&/ جیون×/ هانول@/ سیون¢/ کیوم£
خزل های حیاط رو جمع میکردم که با صدای بوق ماشین به سمت در برگشتم و در و برای ماشین خانم و آقای کیم که به نظر خیلی خوشحال میومدن باز کردم. با سرعت وارد حیاط شدن و همونطور که دیروز از روی قلبم رد شده بودن از روی برگ های خشک پاییزی که مثل کپه ای کنار درخت توت بزرگ وسط حیاط جمعشون کرده بودم هم رد شدن و برگ ها رو تو آسمون به رقص دراوردن عصبی به سمتشون رفتم
+ معلوم هست چیکار دارید میکنید؟؟ همه ی برگارو پخش و پلا کردید
@ معذرت میخوایم ما اصلا متوجه نشدیم عزیزم
¢ خانم هجو هستن
با صدای کلفت آقای کیم به سمتشون برگشتم و نگاهی گذرا به چهره شون که تحکم و غرور و داد میزد انداختم. زیر بار چهره و نگاه عمیقشون له شدم. نگاهم و به سر و وضعشون و بعد به لباس های خودم دادم از درخشش کت و شلوارشون میشد برق این منطقه رو تامین کرد و باقیش رو تو نیروگاه برق ذخیره کرد. هیچ مقیاس یکسانی برای هم تراز قرار دادن لباس های تار و پود شده و رنگ پریده من و ایشون وجود نداشت. دندون گروچه ای کردم و نگاهم و ازشون گرفتم و در جواب به سوالشون کوتاه سری تکون دادم.
طولی نکشید که از کنارم رفتن. شروع به جمع کردن دوباره برگ ها کردم که شیشه ماشین پایین کشیده شد و پسرکی با صورت سفید و مو های مشکی و چشمان تیله ای خماری جلوه گر چهارچوب شیشه ماشین شد. پول غلنبه ای روی زمین انداخت که بین برگهای پاییزی گم شدن
_ تو سرایدار اینجایی؟ میشه شیشه های ماشینم بشوری
وجودم از حرص و خشم و نفرت اون پسر خودخواه و خودشیفته لبریز شد و خون توی رگ هام رو به جوش اورد تابه حال توسط هیچکس به این آشکاری تحقیر نشده بودم.
پشت چهره معصوم و آرومش که مجذوب کننده و فریبنده هست یک پسر گستاخ و شیطان صفت واقعی مخفی شده بود که خیلی طول نکشید تا به این پی ببرم
خم شدم و پول هارو از روی زمین برداشتم و داخل ماشین پرت کردم و یقه اش رو گرفتم و از شیشه بیرون کشیدم
+ تو پیش خودت چی فک کردی که درخواست به این گستاخانه ای از من کردی؟
دستاشو به شکل تسلیم بالا آورد و لبخند یک طرفه ای گوشه لب هاش نشست که بسیار حضمش برام سخت و رو مخ بود
_ هوپ.. هوپ! چیکار میکنی دختر کوچولو این وحشی بازیا چیه
هیچ وقت تا به حال دلم نخواسته بود اینقدر شخصی رو بین دستام خفه کنم ابرو هام بیشتر چین خورد و حرف هام رو با حرص از بین دندون هام محکم تو صورتش کوبیدم
+ مراقب حرفی که زبون زهرمارت میگه باش وگرنه..
خنده بلندی کرد که سرش به عقب رفت و حرفم وقطع کرد
_ وگرنه چی، نیم وجبی
لباسش و بین مشتم محکمتر کردم و روی صورتش خم شدم
+ وگرنه زبونت و از جا میکنم تا دیگه جرعت زدن همچین حرفایی رو به هیچ کس دیگه ای نداشته باشه
علامت ها: یونا+/ تهیونگ-/ سوجین&/ جیون×/ هانول@/ سیون¢/ کیوم£
خزل های حیاط رو جمع میکردم که با صدای بوق ماشین به سمت در برگشتم و در و برای ماشین خانم و آقای کیم که به نظر خیلی خوشحال میومدن باز کردم. با سرعت وارد حیاط شدن و همونطور که دیروز از روی قلبم رد شده بودن از روی برگ های خشک پاییزی که مثل کپه ای کنار درخت توت بزرگ وسط حیاط جمعشون کرده بودم هم رد شدن و برگ ها رو تو آسمون به رقص دراوردن عصبی به سمتشون رفتم
+ معلوم هست چیکار دارید میکنید؟؟ همه ی برگارو پخش و پلا کردید
@ معذرت میخوایم ما اصلا متوجه نشدیم عزیزم
¢ خانم هجو هستن
با صدای کلفت آقای کیم به سمتشون برگشتم و نگاهی گذرا به چهره شون که تحکم و غرور و داد میزد انداختم. زیر بار چهره و نگاه عمیقشون له شدم. نگاهم و به سر و وضعشون و بعد به لباس های خودم دادم از درخشش کت و شلوارشون میشد برق این منطقه رو تامین کرد و باقیش رو تو نیروگاه برق ذخیره کرد. هیچ مقیاس یکسانی برای هم تراز قرار دادن لباس های تار و پود شده و رنگ پریده من و ایشون وجود نداشت. دندون گروچه ای کردم و نگاهم و ازشون گرفتم و در جواب به سوالشون کوتاه سری تکون دادم.
طولی نکشید که از کنارم رفتن. شروع به جمع کردن دوباره برگ ها کردم که شیشه ماشین پایین کشیده شد و پسرکی با صورت سفید و مو های مشکی و چشمان تیله ای خماری جلوه گر چهارچوب شیشه ماشین شد. پول غلنبه ای روی زمین انداخت که بین برگهای پاییزی گم شدن
_ تو سرایدار اینجایی؟ میشه شیشه های ماشینم بشوری
وجودم از حرص و خشم و نفرت اون پسر خودخواه و خودشیفته لبریز شد و خون توی رگ هام رو به جوش اورد تابه حال توسط هیچکس به این آشکاری تحقیر نشده بودم.
پشت چهره معصوم و آرومش که مجذوب کننده و فریبنده هست یک پسر گستاخ و شیطان صفت واقعی مخفی شده بود که خیلی طول نکشید تا به این پی ببرم
خم شدم و پول هارو از روی زمین برداشتم و داخل ماشین پرت کردم و یقه اش رو گرفتم و از شیشه بیرون کشیدم
+ تو پیش خودت چی فک کردی که درخواست به این گستاخانه ای از من کردی؟
دستاشو به شکل تسلیم بالا آورد و لبخند یک طرفه ای گوشه لب هاش نشست که بسیار حضمش برام سخت و رو مخ بود
_ هوپ.. هوپ! چیکار میکنی دختر کوچولو این وحشی بازیا چیه
هیچ وقت تا به حال دلم نخواسته بود اینقدر شخصی رو بین دستام خفه کنم ابرو هام بیشتر چین خورد و حرف هام رو با حرص از بین دندون هام محکم تو صورتش کوبیدم
+ مراقب حرفی که زبون زهرمارت میگه باش وگرنه..
خنده بلندی کرد که سرش به عقب رفت و حرفم وقطع کرد
_ وگرنه چی، نیم وجبی
لباسش و بین مشتم محکمتر کردم و روی صورتش خم شدم
+ وگرنه زبونت و از جا میکنم تا دیگه جرعت زدن همچین حرفایی رو به هیچ کس دیگه ای نداشته باشه
۴.۵k
۲۰ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.