part 5
بعد از اتاق رفت بیرون.منم چون خوابم میومد سرمو خم کردم و خوابم برد.فردا با صدای جونگ کوک بیدار شدم که داشت سر خدمتکارا داد میزد.میترسیدم چون عصبانی بود اگه باید اینجا چی.که صدای باز شدن در اومد.کوک:بلند شو گمشو برو کل عمارتو تمیز کن.ات:چ.چی کوک:کری یا من اشتباه گفتم.ات:بله اومد سمتم و دستم و پام رو باز کرد.راه افتاد منم پشت سرش راه افتادم رفتیم تو اشپزخونه یه طی با یه سطل اب اونجا بود.کوک:با اینا کل اینجارو تمیز میکنی.ات:چشم عمارت خیلی بزرگی بود و تمیز کردنش سخت تصمیم گرفتم از دخل همون اشپزخونه شروع کنم..
۱۰.۶k
۲۶ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.