- زندگی روی لبه تیغ -
𝘱𝘢𝘳𝘵 ⁸
****
< سال ²⁰¹⁹ _ زمستان ، اوایل فوریه _ روسیه ، مُسکو >
پس پرونده هیفتده کجا بود ؟
بعد از پیدا کردن پرونده ای که متعلق به خودش بود ، فندک ِ شو زیرِ پرونده گرفت ، بعد از سوختن کامل پرونده با بی حسی و قدمهای تند از اداره پلیس خارج شد ...
بیرون ، پربرف بود ، اما درون اداره پلیس، جسد ¹⁴ انسان بی گناه که بیشترشون افسر بودن غرق خون !
⁶³ قتل ِ عمد بدون دستگيری !
کسی چه میدونه ، شاید بیشتر هم آدم کشته !
اون کابوسه روسیه است !
< زمان حال _ ساعت ⁷ _ اتاق جیمین >
باورش نمیشد !
یعنی تموم اون حرفها راست بودن ؟
سرنتی - وای جیمینا ... واقعا این چی چی دی رو داره ؟
جیمین - برات که گفتم ، بهش میگن بیماری - دی ای دی - ، یعنی اختلال در تجزیه هویت ، یعنی وجود دو یا چند شخصیت یا هویت متفاوت که به نوبت جسم اون فرد رو کنترل میکنن ، هرکدوم اسم ، سن و رفتار و خاطرات متمایز خودشون رو دارن ، و یعنی یه هویت از اون آنیگما همون کابوس روسیه است !
< نیم ساعت بعد - جلوی در اتاق جئون >
با دلهره عجیبی بعد از چند دقیقه تقه ای به در زد و منتظر موند ...
بعد از چند لحظه دستگیره از داخل باز شد و دختر با بدن لخت اما چندتیکه آنیگما مواجه شد !
هنوز هیت لعنتی ش هم تموم نشده بود !
_ اوه .. وینو ؟
سرنتی - میشه بیام داخل ؟
_ البته !
بعد آنیگما از جلوی در کنار رفت تا امگا وارد شه ، امگا روی همون کاناپه چندساعت پیش دوباره نشست و آنیگما موهای خیسش که بخاطر حموم خیس بود رو با حوله کوچیکی خشک کرد :
سرنتی - واقعا بیماری - دی ای دی - داری ؟
_ اوه ...
حوله رو گوشه ای پرت کرد و با قدمهای آروم به سمت کاناپه اومد و کنار دختر نشست :
_ آره !
دختر کمی شوک پشت چشمی نازک کرد :
_ میترسی ازم ؟
امگا بدنشو سمت آنیگما متمایل کرد و درحالی که با انگشتاش رونهای عضله ای مرد رو از روی شلوار پارچه ایش نوازش میکرد گفت :
سرنتی - ترس از تو تنها چیزیه که ندارم مردیخی !
مرد قهقهه ای سر داد و لب زد :
_ راستی قندعسل ، بامن چیکار داشتی ؟
سرنتی - باتو ؟
_ وُلگا !
سرنتی - اینجا خیلی خسته کننده ست وِلادِمیر ، یا حداقل برای من خسته کنندست !
_ توقع داری باورکنم وینو ؟
سرنتی - بیا معامله کنیم !
_ هوم ؟
سرنتی - قطعا یه دلیلی داشتی که اومدی کره !
_ درسته !
سرنتی - من به تو کمک میکنم تو به من مردیخی !
_ و چی باعث شده فکرکنی من درخواستتو قبول میکنم لاو ؟
سرنتی - شاید چون تنم جای بوسه های اغواگرت شه ؟
_ داری باکره گیتو پیشنهاد میدی ²⁴ ساله ؟
سرنتی - معلومه که نه ، چون همین الانم گرگ پیر رو دارم و فقط یه پیشنهاد بود ! * چشمک *
_ اوه ... پس یعنی خودمو بهت باختم ، دارلینگ ؟
سرنتی - قبوله یا نه مردیخی ؟
آنیگما سرشو نزدیک گوش امکا برد و لب زد :
_ با تموم عوضی بودنم ، تو منو داری وینو !
****
لایک²⁷کامنت¹⁹
****
< سال ²⁰¹⁹ _ زمستان ، اوایل فوریه _ روسیه ، مُسکو >
پس پرونده هیفتده کجا بود ؟
بعد از پیدا کردن پرونده ای که متعلق به خودش بود ، فندک ِ شو زیرِ پرونده گرفت ، بعد از سوختن کامل پرونده با بی حسی و قدمهای تند از اداره پلیس خارج شد ...
بیرون ، پربرف بود ، اما درون اداره پلیس، جسد ¹⁴ انسان بی گناه که بیشترشون افسر بودن غرق خون !
⁶³ قتل ِ عمد بدون دستگيری !
کسی چه میدونه ، شاید بیشتر هم آدم کشته !
اون کابوسه روسیه است !
< زمان حال _ ساعت ⁷ _ اتاق جیمین >
باورش نمیشد !
یعنی تموم اون حرفها راست بودن ؟
سرنتی - وای جیمینا ... واقعا این چی چی دی رو داره ؟
جیمین - برات که گفتم ، بهش میگن بیماری - دی ای دی - ، یعنی اختلال در تجزیه هویت ، یعنی وجود دو یا چند شخصیت یا هویت متفاوت که به نوبت جسم اون فرد رو کنترل میکنن ، هرکدوم اسم ، سن و رفتار و خاطرات متمایز خودشون رو دارن ، و یعنی یه هویت از اون آنیگما همون کابوس روسیه است !
< نیم ساعت بعد - جلوی در اتاق جئون >
با دلهره عجیبی بعد از چند دقیقه تقه ای به در زد و منتظر موند ...
بعد از چند لحظه دستگیره از داخل باز شد و دختر با بدن لخت اما چندتیکه آنیگما مواجه شد !
هنوز هیت لعنتی ش هم تموم نشده بود !
_ اوه .. وینو ؟
سرنتی - میشه بیام داخل ؟
_ البته !
بعد آنیگما از جلوی در کنار رفت تا امگا وارد شه ، امگا روی همون کاناپه چندساعت پیش دوباره نشست و آنیگما موهای خیسش که بخاطر حموم خیس بود رو با حوله کوچیکی خشک کرد :
سرنتی - واقعا بیماری - دی ای دی - داری ؟
_ اوه ...
حوله رو گوشه ای پرت کرد و با قدمهای آروم به سمت کاناپه اومد و کنار دختر نشست :
_ آره !
دختر کمی شوک پشت چشمی نازک کرد :
_ میترسی ازم ؟
امگا بدنشو سمت آنیگما متمایل کرد و درحالی که با انگشتاش رونهای عضله ای مرد رو از روی شلوار پارچه ایش نوازش میکرد گفت :
سرنتی - ترس از تو تنها چیزیه که ندارم مردیخی !
مرد قهقهه ای سر داد و لب زد :
_ راستی قندعسل ، بامن چیکار داشتی ؟
سرنتی - باتو ؟
_ وُلگا !
سرنتی - اینجا خیلی خسته کننده ست وِلادِمیر ، یا حداقل برای من خسته کنندست !
_ توقع داری باورکنم وینو ؟
سرنتی - بیا معامله کنیم !
_ هوم ؟
سرنتی - قطعا یه دلیلی داشتی که اومدی کره !
_ درسته !
سرنتی - من به تو کمک میکنم تو به من مردیخی !
_ و چی باعث شده فکرکنی من درخواستتو قبول میکنم لاو ؟
سرنتی - شاید چون تنم جای بوسه های اغواگرت شه ؟
_ داری باکره گیتو پیشنهاد میدی ²⁴ ساله ؟
سرنتی - معلومه که نه ، چون همین الانم گرگ پیر رو دارم و فقط یه پیشنهاد بود ! * چشمک *
_ اوه ... پس یعنی خودمو بهت باختم ، دارلینگ ؟
سرنتی - قبوله یا نه مردیخی ؟
آنیگما سرشو نزدیک گوش امکا برد و لب زد :
_ با تموم عوضی بودنم ، تو منو داری وینو !
****
لایک²⁷کامنت¹⁹
۷.۵k
۱۶ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.