وقتی به زور ازدواج می کنی پارت ۲
پارت ۲
سرم و آروم و لرزشی که با ترسم به وجود اومده بود رو می خواستم قایم کنم آوردم بالا که با یک مرد جذاب و اخمالو رو به رو شدم ولی لخمش چیزی از جذابیتش کم نمی کرد اونم مثل من از بالا تا پایین من رو بر انداز کردن و من هم با بیاد آوری کبریت های توی دستم آروم به پشت سرن منتقلش کردم که اونم فهمید و یه پوزخند مسخره تحویلم داد با اون لب جذابش الان عصبی هستم چرا دارم بهش میگم جذاب خب معلومه خیلی جذاب هست ولی با یاد آوری پوزخندش دوباره ناراحت شدن ولی به روی خودم نیاوردم شعور هم نداره (من غلط کنم توهین کنم فیک هست دیگه اصلا من بی شعور )ازم عرز خواهی کنه هنوز هیچ حرفی بینمون رد و بدل نشده بود که پدرم البته پدر چی هست بلای جون من با اون لبخند حال به هم زنش اومد و گفت
پدر گفت :ا.ت ایشون آقای هوسوک هستن احترام بزار
هههه پس اسمش هوسوک هست هوسوک جذاب نه اصلا هم جذاب نیست
منم که چاره ای نداشتم سلام کوتاهی کردم و تعظیم مختصر و کوتاهی کردم مو هام که تا کمرم هم بیستر بود رو دادم پشت گوشم و با اکراه به قیافش زل زدم که فهمیدم متوجه نگاهم شده دوباره پوزخند بهم زد عیششش
دوباره پدر گفت
پدر گفت :برو لباست رو عوض کن بیا اتاقم
با چشم غره ای که بهم رفت
زود چشمی زیر ل...ب گفتم و به سرعت به سمت در سالن رفتم تا حالا این سرعت رو از خودم ندیده بودم که دوباره مامانم رو با اون لباسای مضخرفش دیدم عیشششش اون همون طور که گفتم مثل پرنسس ها بود با اون قدم هاس از پله پاییم اومد که با دیدنم به سمتم اومد
وای باز شروع شد که یک چیزی توجهم رو جلب کرد اون اون و...
لطفا کامنت بزارید کامنتا مهم هست ادامه بدم یا نه
سرم و آروم و لرزشی که با ترسم به وجود اومده بود رو می خواستم قایم کنم آوردم بالا که با یک مرد جذاب و اخمالو رو به رو شدم ولی لخمش چیزی از جذابیتش کم نمی کرد اونم مثل من از بالا تا پایین من رو بر انداز کردن و من هم با بیاد آوری کبریت های توی دستم آروم به پشت سرن منتقلش کردم که اونم فهمید و یه پوزخند مسخره تحویلم داد با اون لب جذابش الان عصبی هستم چرا دارم بهش میگم جذاب خب معلومه خیلی جذاب هست ولی با یاد آوری پوزخندش دوباره ناراحت شدن ولی به روی خودم نیاوردم شعور هم نداره (من غلط کنم توهین کنم فیک هست دیگه اصلا من بی شعور )ازم عرز خواهی کنه هنوز هیچ حرفی بینمون رد و بدل نشده بود که پدرم البته پدر چی هست بلای جون من با اون لبخند حال به هم زنش اومد و گفت
پدر گفت :ا.ت ایشون آقای هوسوک هستن احترام بزار
هههه پس اسمش هوسوک هست هوسوک جذاب نه اصلا هم جذاب نیست
منم که چاره ای نداشتم سلام کوتاهی کردم و تعظیم مختصر و کوتاهی کردم مو هام که تا کمرم هم بیستر بود رو دادم پشت گوشم و با اکراه به قیافش زل زدم که فهمیدم متوجه نگاهم شده دوباره پوزخند بهم زد عیششش
دوباره پدر گفت
پدر گفت :برو لباست رو عوض کن بیا اتاقم
با چشم غره ای که بهم رفت
زود چشمی زیر ل...ب گفتم و به سرعت به سمت در سالن رفتم تا حالا این سرعت رو از خودم ندیده بودم که دوباره مامانم رو با اون لباسای مضخرفش دیدم عیشششش اون همون طور که گفتم مثل پرنسس ها بود با اون قدم هاس از پله پاییم اومد که با دیدنم به سمتم اومد
وای باز شروع شد که یک چیزی توجهم رو جلب کرد اون اون و...
لطفا کامنت بزارید کامنتا مهم هست ادامه بدم یا نه
۲۹.۵k
۲۱ فروردین ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.