onley for me (پارت ۲)
از زبان ا/ت
داشتم به یونگی زنگ میزدم که اون دایون رو میاره برام یا خودم برم.
یونگی: یوبوسیو...
ا/ت: خودم بیام دنبال دایون یا تو میاریش؟
یونگی: لازم نکرده امروز بیای ببریش امروزم پیش منه..
ا/ت: یعنی چی ؟؟؟ ۳ روزت تموم شده
یونگی: با فردا میشه ۳ روز کامل...
ا/ت: خودم همین الان میام.
یونگی: شرکتم ، به نگهبانای ساختمون گفتم نزارن تو بیای فردا برات دایونو میارم.
ا/ت: لطفا این مسخره بازیارو تمومش کن خودم اون بچه رو اوردم
یونگی: انقدر بچه نباش لازم نیست سر یه بچه دعوا کنی
ا/ت: ازت خسته شدم همین الان برام بیارش
یونگی: تو ازم خسته بودی . الانم جلوی دایون باهام بحث نکن خدافظ...
*قطع کرد*
یعنی چی این مسخره بازیا بچه ی خودمه اون نصف وجودمه..
از زبان یونگی
بعد جر و بحثمون دایون اومد پیشم
دایون: بابایی من نقاشی میخوام
یونگی: باشه بابایی بیا بریم بهت کاغذ بدم..
دایونو بغل گرفتمو رفتم سمت اتاق کارم که تا دایونو گذاشتم رو صندلی منشیم اومد و گفت که یه خانومی اومده میدونستم ا/ت نیست ..
یونگی: کیه؟
منشی: خانم ایم هایجین
یونگی: شیبال*زیر لبی*.... بگو بیاد تو ..
منشی تعظیمی به نشانه ی ادب کرد و رفت و بعدش هیکل هرزه ی هایجینو دیدم ..
هایجین: ددییی هایی... وای خیلی خستمم
لباسش کوتاه و خیلی باز بود انگار فقط یه تیکه تور تنش بود ..
دایونو بردم تو اتاق بغلیم پیش منشی تا ور رفتن هایجین با منو نبینه
یونگی: سلام. چرا اومدی؟
هایجین: واااا مگه نباید بیام پیش ددیم؟؟ *لوس*
هیچی نگفتم تا اینکه اومدو نشست رو پاهام
هایجین: ددی.... امشب باهم وقت بگذرونیمم؟؟
زنیکه هرزه...
یونگی: امشب دایون پیشمه نه...
هایجین: مگه امروز نمیدیش به همون دختره؟
یونگی: دختره؟..
نگاه سردی بهش انداختم
هایجین: خب حالا ببخشید ا/ت ..
یونگی: نه ...
هایجین: چرا همیشه انقدر باهام سردی مگه بیبی گرلت نیستمم ددییی؟؟
چیزی نگفتم که صورتمو برگردوند روبه خودش و میخواست منو ببوسه که از رو پام ورش داشتمو رفتم بیرون
دایونو گرفتم و رفتم سمت ماشیتو را افتادیم به سمت خونه
دایون: بابایی؟ میشه یه چیزی بگم لطفا؟
یونگی: جانم بابایی بگو..
دایون: اخه.. عصبانی نمیشی؟
یونگی: نه قشنگم چرا بگو
دایون: تو گفتی ادما دوتا مامان دارن دیگه؟..
یاد دروغی که بهش گفتم افتادم.. اون شب دایون خوابش نمیبرد و بی قراری ا/ت و میکرد و میگفت مامانمو میخوام.. بهش گفتم که همین الانشم یه مامان داره.. ولی منظورم هایجین بود که اصلا یه ذره هم دایونو تحویل نمیگیره پس بهش گفتم ادما دوتا مامان دارن پس مامانت کنارته... هه...
داشتم به یونگی زنگ میزدم که اون دایون رو میاره برام یا خودم برم.
یونگی: یوبوسیو...
ا/ت: خودم بیام دنبال دایون یا تو میاریش؟
یونگی: لازم نکرده امروز بیای ببریش امروزم پیش منه..
ا/ت: یعنی چی ؟؟؟ ۳ روزت تموم شده
یونگی: با فردا میشه ۳ روز کامل...
ا/ت: خودم همین الان میام.
یونگی: شرکتم ، به نگهبانای ساختمون گفتم نزارن تو بیای فردا برات دایونو میارم.
ا/ت: لطفا این مسخره بازیارو تمومش کن خودم اون بچه رو اوردم
یونگی: انقدر بچه نباش لازم نیست سر یه بچه دعوا کنی
ا/ت: ازت خسته شدم همین الان برام بیارش
یونگی: تو ازم خسته بودی . الانم جلوی دایون باهام بحث نکن خدافظ...
*قطع کرد*
یعنی چی این مسخره بازیا بچه ی خودمه اون نصف وجودمه..
از زبان یونگی
بعد جر و بحثمون دایون اومد پیشم
دایون: بابایی من نقاشی میخوام
یونگی: باشه بابایی بیا بریم بهت کاغذ بدم..
دایونو بغل گرفتمو رفتم سمت اتاق کارم که تا دایونو گذاشتم رو صندلی منشیم اومد و گفت که یه خانومی اومده میدونستم ا/ت نیست ..
یونگی: کیه؟
منشی: خانم ایم هایجین
یونگی: شیبال*زیر لبی*.... بگو بیاد تو ..
منشی تعظیمی به نشانه ی ادب کرد و رفت و بعدش هیکل هرزه ی هایجینو دیدم ..
هایجین: ددییی هایی... وای خیلی خستمم
لباسش کوتاه و خیلی باز بود انگار فقط یه تیکه تور تنش بود ..
دایونو بردم تو اتاق بغلیم پیش منشی تا ور رفتن هایجین با منو نبینه
یونگی: سلام. چرا اومدی؟
هایجین: واااا مگه نباید بیام پیش ددیم؟؟ *لوس*
هیچی نگفتم تا اینکه اومدو نشست رو پاهام
هایجین: ددی.... امشب باهم وقت بگذرونیمم؟؟
زنیکه هرزه...
یونگی: امشب دایون پیشمه نه...
هایجین: مگه امروز نمیدیش به همون دختره؟
یونگی: دختره؟..
نگاه سردی بهش انداختم
هایجین: خب حالا ببخشید ا/ت ..
یونگی: نه ...
هایجین: چرا همیشه انقدر باهام سردی مگه بیبی گرلت نیستمم ددییی؟؟
چیزی نگفتم که صورتمو برگردوند روبه خودش و میخواست منو ببوسه که از رو پام ورش داشتمو رفتم بیرون
دایونو گرفتم و رفتم سمت ماشیتو را افتادیم به سمت خونه
دایون: بابایی؟ میشه یه چیزی بگم لطفا؟
یونگی: جانم بابایی بگو..
دایون: اخه.. عصبانی نمیشی؟
یونگی: نه قشنگم چرا بگو
دایون: تو گفتی ادما دوتا مامان دارن دیگه؟..
یاد دروغی که بهش گفتم افتادم.. اون شب دایون خوابش نمیبرد و بی قراری ا/ت و میکرد و میگفت مامانمو میخوام.. بهش گفتم که همین الانشم یه مامان داره.. ولی منظورم هایجین بود که اصلا یه ذره هم دایونو تحویل نمیگیره پس بهش گفتم ادما دوتا مامان دارن پس مامانت کنارته... هه...
۳.۹k
۱۹ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.