(فصل دوم)پارت ۱۷ ویو ات
(فصل دوم)پارت ۱۷ ویو ات
استرس گرفته بودم و پام رو تکون میدادم و هی تلفنم رو چک میکردم،چیشده یعنی؟؟چه اتفاقی افتاد؟
چرا انقدر ویالا دیر جواب میده؟نکنه براش اتفاقی بیوفته؟
اههههه لعنتی چرا همچین چیزایی میاد به فکرم واییییییی حتی ا/ت اگه ۱درصد واقعی باشه چی؟؟چه اتفاقی میوفته که دیدم لینا داره گریه میکنه!
اهه حاجی اینم پدرمو دراورد همین الان خوابید چرا دوباره بلند شد؟؟
بدو بدو رفتم سمت تختش آروم تختشو تکون دادم مثل تاپ که خوابش برد۰گونش رو ناز کردم که دیدم صدای گوشیم بلند شد۰
با سرعت نور رفتم سمت گوشی و شیرجه رفتم روی مبل وقتی دیدم پیام از طرفه کی جدو آبادشو فوش دادم۰
یعنی چی بیلیت پرواز این کشور رایگان؟؟واد۰۰۰
ویو جونگ کوک
ازم و اون پسره تست گرفت و گفتن که قراره جوابش یه چند ساعت دیگه بیاد۰
از اتاق اومدم بیرون و نشستم روی صندلی های بیمارستان،که پاکت آبمیوه جلوم ظاهر شد۰
سرم رو اوردم بالا که دیدم ویالا یه دستش آبمیوست که داره میخوره و تو اون یه کی دستش آبمیوه دیگه که اورد جلوم۰
سرم رو از چپ به راست تکون دادمو گفت:ممنون ولی نمیخورم اشتها ندارم۰
ویالا:نخور،اینجوری خودت ضعف میکنی
جونگ کوک:حالا یه تعارف کردم
که از دستش گرفتم۰درحال صحبت کردن بودیم که پرستار صدامون زد۰
نمیدونم که چرا انقدر طول کشید و این باعث استرسم شد۰
استرس گرفته بودم و پام رو تکون میدادم و هی تلفنم رو چک میکردم،چیشده یعنی؟؟چه اتفاقی افتاد؟
چرا انقدر ویالا دیر جواب میده؟نکنه براش اتفاقی بیوفته؟
اههههه لعنتی چرا همچین چیزایی میاد به فکرم واییییییی حتی ا/ت اگه ۱درصد واقعی باشه چی؟؟چه اتفاقی میوفته که دیدم لینا داره گریه میکنه!
اهه حاجی اینم پدرمو دراورد همین الان خوابید چرا دوباره بلند شد؟؟
بدو بدو رفتم سمت تختش آروم تختشو تکون دادم مثل تاپ که خوابش برد۰گونش رو ناز کردم که دیدم صدای گوشیم بلند شد۰
با سرعت نور رفتم سمت گوشی و شیرجه رفتم روی مبل وقتی دیدم پیام از طرفه کی جدو آبادشو فوش دادم۰
یعنی چی بیلیت پرواز این کشور رایگان؟؟واد۰۰۰
ویو جونگ کوک
ازم و اون پسره تست گرفت و گفتن که قراره جوابش یه چند ساعت دیگه بیاد۰
از اتاق اومدم بیرون و نشستم روی صندلی های بیمارستان،که پاکت آبمیوه جلوم ظاهر شد۰
سرم رو اوردم بالا که دیدم ویالا یه دستش آبمیوست که داره میخوره و تو اون یه کی دستش آبمیوه دیگه که اورد جلوم۰
سرم رو از چپ به راست تکون دادمو گفت:ممنون ولی نمیخورم اشتها ندارم۰
ویالا:نخور،اینجوری خودت ضعف میکنی
جونگ کوک:حالا یه تعارف کردم
که از دستش گرفتم۰درحال صحبت کردن بودیم که پرستار صدامون زد۰
نمیدونم که چرا انقدر طول کشید و این باعث استرسم شد۰
۴۸۲
۳۰ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.