چندپارتی
چندپارتی
وقتی دخترش خودکشی کرد اما هنوز .......
پارت۱۴
فردا صبح:
لونا ویو:
دیشب که به بچه ها همه چیو گفتم احساس سبکی میکنم
صبح بلند شدم به کارام رسیدم و جیا رو بیدار کردم
باهم حاضر شدیم و رفتیم بچه هارو بیدار کنیم
اونهم رفتم حاضر شدن
امروز تست داشتیم و باید قبل از تست یکم تمرین میکردیم
یکم تمرین کردیم که مربی اومد و یکی یکی ازمون تست گرفت
امرو زبون فقط تست داشتیم بقیه تایمو بیکار بودیم
با بقیه رفتیم اتاق کار پی دی نیم و بعد از کلی التماس گذاشت که امروز چند ساعت بریم بیرون.
رفتیم خوابگاه یکم استراحت کردیم رفتیم حاضر بشیم
با بقیه از خوابگاه زدیم بیرون
فیلیکس ویو:
این چند ماهی که لونا رفته فهمیدم یه حسایی به لونا دارم پس خواستم امروز برم کمپانی و بهش بگم
حاضر شدم و رفتم یه مغازه بدل فروشی (انتظار ندارین که بره انگشتر طلا بگیره ازش خواستگاری کنه😐)
یه انگشتر ست کاپلی گرفتم.بعدش رفتم گل فروشی و یک دسته گل گرفتم.
بعدش به سمت کمپانی راه افتادم.رفتم داخل که دیدم لونا و بقیه دارن میرن بیرون.
به سمت لونا قدم برداشتم.....
لونا ویو:
وقتی از خوابگاه اومدیم بیرون یکی رو دیدم خیلی آشنا بود برام.یکم نزدیک تر رفتم که فهمیدم فیلیکسه.
سریع دویدم و رفتم بغلش کردم.دلم خیلی براش تنگ شده بود.از وقتی که اومدم اینجا فهمیدم که به فیلیکس یه حسایی دارم و امروز بهترین فرصته برلی اینکه بهش بگم.....
لونا:سلام فیلیکس اوپا(اه اه چندششش🤣😒)
فیلکس:سلام جوجه چطوری
لونا:خیلی دلم برات تنگ شده بود
فیلیکس:منم همینطور..... بخاطر همین اومدم دیدنت
که فیلیکس یه جعبه با یه دسته گل بهم داد.
جعبه رو باز کردم که دیدم یه انگشتر کاپلیه.....؟
بچه ها ببخشید این چند روز نبودم حالم زیاد اوکی نبود ولی از این به بعد سعی میکنم زیاد فعالیت کنم..🙂
وقتی دخترش خودکشی کرد اما هنوز .......
پارت۱۴
فردا صبح:
لونا ویو:
دیشب که به بچه ها همه چیو گفتم احساس سبکی میکنم
صبح بلند شدم به کارام رسیدم و جیا رو بیدار کردم
باهم حاضر شدیم و رفتیم بچه هارو بیدار کنیم
اونهم رفتم حاضر شدن
امروز تست داشتیم و باید قبل از تست یکم تمرین میکردیم
یکم تمرین کردیم که مربی اومد و یکی یکی ازمون تست گرفت
امرو زبون فقط تست داشتیم بقیه تایمو بیکار بودیم
با بقیه رفتیم اتاق کار پی دی نیم و بعد از کلی التماس گذاشت که امروز چند ساعت بریم بیرون.
رفتیم خوابگاه یکم استراحت کردیم رفتیم حاضر بشیم
با بقیه از خوابگاه زدیم بیرون
فیلیکس ویو:
این چند ماهی که لونا رفته فهمیدم یه حسایی به لونا دارم پس خواستم امروز برم کمپانی و بهش بگم
حاضر شدم و رفتم یه مغازه بدل فروشی (انتظار ندارین که بره انگشتر طلا بگیره ازش خواستگاری کنه😐)
یه انگشتر ست کاپلی گرفتم.بعدش رفتم گل فروشی و یک دسته گل گرفتم.
بعدش به سمت کمپانی راه افتادم.رفتم داخل که دیدم لونا و بقیه دارن میرن بیرون.
به سمت لونا قدم برداشتم.....
لونا ویو:
وقتی از خوابگاه اومدیم بیرون یکی رو دیدم خیلی آشنا بود برام.یکم نزدیک تر رفتم که فهمیدم فیلیکسه.
سریع دویدم و رفتم بغلش کردم.دلم خیلی براش تنگ شده بود.از وقتی که اومدم اینجا فهمیدم که به فیلیکس یه حسایی دارم و امروز بهترین فرصته برلی اینکه بهش بگم.....
لونا:سلام فیلیکس اوپا(اه اه چندششش🤣😒)
فیلکس:سلام جوجه چطوری
لونا:خیلی دلم برات تنگ شده بود
فیلیکس:منم همینطور..... بخاطر همین اومدم دیدنت
که فیلیکس یه جعبه با یه دسته گل بهم داد.
جعبه رو باز کردم که دیدم یه انگشتر کاپلیه.....؟
بچه ها ببخشید این چند روز نبودم حالم زیاد اوکی نبود ولی از این به بعد سعی میکنم زیاد فعالیت کنم..🙂
۷.۷k
۲۵ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.