Im nothing without you part 20
با رسیدن به اون مکان،از ماشین پیاده شد.کوچه خلوت و دور افتادهای بود و انگار که هیچکس اونجا زندگی نمیکرد.با اینکه از این سکوت میترسید،اما به سمت خونهای که توی آدرس بود رفت.حیاط کوچکش خیلی خشک و خالی بود.در ورودی آهنی کهنه رو که باز بود هل داد و وارد خونه خالی شد.بزاقش رو قورت داد و با قدمهای آهسته جلو رفت که صدای قفل شدن درو شنید اما تا میخواست برگرده چیزی جلوی دهن و دماغش قرار گرفت و خیلی زود بیهوش شد...
~
بیدار شده بود اما جسمش اونقدر خسته بود که حتی نمیتونست چشماشو باز کنه.کسی رو توی بغلش احساس میکرد که سرش روی قفسه سینشه.با خودش گفت احتمالا جونگکوکه اما...پس چرا انقدر موهاش بلند بود که تا روی آرنجش پخش شده بود؟! یکدفعهای یادش اومد یونگی بهش زنگ زده بود و سریع چشماشو با ترس باز کرد.بدون نگاه کردن به چیز دیگهای به کسی که توی آغوشش بود و چهرش مشخص نبود نگاه کرد.با فهمیدن اینکه اون یه دختره روی تخت نیمخیز شد و با اخمی نگاهش کرد.با بالا اومدن سرِ دختر و دیدن چهره یوری اخمش پررنگتر شد و با تعجب پرسید_یوری؟!
یوری سرشو از قفسه سینش برداشت و لبخند زد_بیدار شدی؟
تهیونگ با دیدن اینکه یوری برهنهست و فقط با ملافه خودشو پوشونده به خودش نگاه کرد و متوجه شد اونم همینطوره و بالاتنه لختش توی دیده.با ترس پرسید_چ..چی شده؟ _یعنی چی؟
یوری با بیخیالی پرسید و تهیونگ که هیچی یادش نبود با سردرگمی پرسید_ما چرا اینجوریایم؟ _یادت نمیاد؟
تهیونگ با چشمای وحشتزده نگاهش کرد_اینجا کجاست؟من چرا اینجا پیش توام؟ج..جونگکوک کجاست؟
یوری با ملافه دورش از تخت بلند شد و به تهیونگ نگاه کرد_الانم به فکر اونی؟
تهیونگ سریع بلند شد و لباساشو پوشید_نمیفهمم چی میگی یوری،جونگکوک...من..اصلا چرا چیزی یادم نیست؟!
_حالا که حتی پیش منم باز به فکر اونی..پس برو پیش همون جونگکوکت
و به سمت حموم رفت.تهیونگ سریعا از خونهای که حدس میزد خونه یوری باشه بیرون رفت تا به خونه برای دیدن جونگکوک بره.
~
چشماشو که باز کرد همهچی رو تار دید و کمی پلک زد تا دیدش واضحتر شد.اول به اطراف خونه که خالی بود و بعد خودش که دستاش از پشت به صندلی بسته شده بود نگاه کرد؛کمی تلاش کرد اما باز نشد._کسی اینجا نیست؟
همونطور که بازم تلاشهای بیفایدهای میکرد داد زد_کسی نیست؟کمک...
در صدا خورد و مرد قدبلند و چهارشونهای داخل اومد.چهرش آشنا بود اما جونگکوک به یاد نمیآوردش.
_بهوش اومدی؟
با پالتوی قهوهای رنگ و دستایی که پشت کمرش قفل شده بود جلوش ایستاد و جونگکوک اخم کرد_تو...همون.. _آره همونم...چا یونجون.همونی که تو جشن دیدی
کوک بیشتر اخم کرد و عصبانی پرسید_با من چیکار داری؟کی هستی؟
ادامه در کامنت
like please??
~
بیدار شده بود اما جسمش اونقدر خسته بود که حتی نمیتونست چشماشو باز کنه.کسی رو توی بغلش احساس میکرد که سرش روی قفسه سینشه.با خودش گفت احتمالا جونگکوکه اما...پس چرا انقدر موهاش بلند بود که تا روی آرنجش پخش شده بود؟! یکدفعهای یادش اومد یونگی بهش زنگ زده بود و سریع چشماشو با ترس باز کرد.بدون نگاه کردن به چیز دیگهای به کسی که توی آغوشش بود و چهرش مشخص نبود نگاه کرد.با فهمیدن اینکه اون یه دختره روی تخت نیمخیز شد و با اخمی نگاهش کرد.با بالا اومدن سرِ دختر و دیدن چهره یوری اخمش پررنگتر شد و با تعجب پرسید_یوری؟!
یوری سرشو از قفسه سینش برداشت و لبخند زد_بیدار شدی؟
تهیونگ با دیدن اینکه یوری برهنهست و فقط با ملافه خودشو پوشونده به خودش نگاه کرد و متوجه شد اونم همینطوره و بالاتنه لختش توی دیده.با ترس پرسید_چ..چی شده؟ _یعنی چی؟
یوری با بیخیالی پرسید و تهیونگ که هیچی یادش نبود با سردرگمی پرسید_ما چرا اینجوریایم؟ _یادت نمیاد؟
تهیونگ با چشمای وحشتزده نگاهش کرد_اینجا کجاست؟من چرا اینجا پیش توام؟ج..جونگکوک کجاست؟
یوری با ملافه دورش از تخت بلند شد و به تهیونگ نگاه کرد_الانم به فکر اونی؟
تهیونگ سریع بلند شد و لباساشو پوشید_نمیفهمم چی میگی یوری،جونگکوک...من..اصلا چرا چیزی یادم نیست؟!
_حالا که حتی پیش منم باز به فکر اونی..پس برو پیش همون جونگکوکت
و به سمت حموم رفت.تهیونگ سریعا از خونهای که حدس میزد خونه یوری باشه بیرون رفت تا به خونه برای دیدن جونگکوک بره.
~
چشماشو که باز کرد همهچی رو تار دید و کمی پلک زد تا دیدش واضحتر شد.اول به اطراف خونه که خالی بود و بعد خودش که دستاش از پشت به صندلی بسته شده بود نگاه کرد؛کمی تلاش کرد اما باز نشد._کسی اینجا نیست؟
همونطور که بازم تلاشهای بیفایدهای میکرد داد زد_کسی نیست؟کمک...
در صدا خورد و مرد قدبلند و چهارشونهای داخل اومد.چهرش آشنا بود اما جونگکوک به یاد نمیآوردش.
_بهوش اومدی؟
با پالتوی قهوهای رنگ و دستایی که پشت کمرش قفل شده بود جلوش ایستاد و جونگکوک اخم کرد_تو...همون.. _آره همونم...چا یونجون.همونی که تو جشن دیدی
کوک بیشتر اخم کرد و عصبانی پرسید_با من چیکار داری؟کی هستی؟
ادامه در کامنت
like please??
۲.۳k
۲۹ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.