پارت :2
پارت :2
برده ارباب زاده ...
نکنه بومگیو با چوی نسبتی داره؟!
مشخص بود چوی خیلی از اینکه بومگیو رو دید عصبیه ..
یونجون خاطر خواه بومگیو بود اون دوتا با هم توی یک دانشگاه درس میخونن و اصلا پیش نمیاد با هم حرف بزنن ولی یونجون بشدت به بومگیو جذب شده بود و حالان که بومگیو رپ اینجا میدید براش عجیب بود یونجون بومگیو رو دوست داشت و داره ولی بهش نگفته چون اونا دوست که هیچ با هم حتا حرف هم نمیزنن از همدیگه متنفرن البته اینه نظر بومگیوه چون یونجون جلوی بقیه جوری رفتار میکنه که بومگیو براش مهم نیست ولی در اصل اون برای یک دقیقه رو به رو شدن با بومگیو میتونست جون بده ..
چوی یونجون بزرگ در مقابل بومگیو هیچی نبود چون عشق قدرتمند ترین احساس توی دنیاست و یونجون کنار بومگیو به طرز عجیبی آروم و مهربونه میشود ...
یونجون بی خیال افکارش شد و رو به چوی کرد و گفت ..
" اون پسر رو میشناسی"
چوی نگاهش را از بومگیو گرفت و به یونجون داد و با اخم گفت ..
" پسرمه"
یونجون با شنیدن اینکه بومگیو پسر چوی هست شوکه شد ولی تغیری تو چهرش نیاورد
باورش نمیشود یعنی فرشته ای که فکر میکرد پاپ تر از اون نیست هم یک مافیاست؟
چطور ممکنه بومگیو هم مافیا باشه ؟
ولی بی توجه به همه چیز دوباره با چوی باری رو ادامه داد ولی ذهنش خیلی درگیر بومگیو بود ...
نظرش عوض شد فکر اینکه پدر بومگیو رو بکشه از ذهنش دور کرد بجاش تصمیم گرفت اکه بازی رو برد پسرش رو به برده گی بگیره
این میتونست برای خودش خوب باشه و هم برای چوی چوی دوبار قرار بود زندگی کنه و بومگیو هم قرار بود کنار یونجون باشه چی میتونست از این بهتر باشه ..
و بلاخره بازی تموم شد و همان طور که انتظار میرفت یونجون بزرگ بازی رو برد و این چوی بود که از ترس حتا نمی تونست تکون بخوره کرواتش را بیشتر از گردنش فاصله داد ...
و به حرف آمد .
"یونجون ببین میتونی هر چیزی که ازم می خواهی رو بهت بدم فقط لطفاً از جونم بگذر .."
اما قبل از اینکه صدای از جانب یونجون بشنوه صدای فرد آشنای به گوشش رسید بومگیو بود ...
" چیشد پدر دوباره باختی؟"
بومگیو با تمسخر حرف میزد و با حرف هایش به پدرش می فهموند که اون به بازندست
چوی با خشم بازی پسرش را فشار داد و گفت ...
" مگه مد به تو عوضی نگفتم دنبال من نیا؟"
یونجون. که تا حالا آروم ایستاده بود گفت ..
" آمدنش به اینجا آیدی خوبی بود حداقل برای من "
ادامه دارد....
برده ارباب زاده ...
نکنه بومگیو با چوی نسبتی داره؟!
مشخص بود چوی خیلی از اینکه بومگیو رو دید عصبیه ..
یونجون خاطر خواه بومگیو بود اون دوتا با هم توی یک دانشگاه درس میخونن و اصلا پیش نمیاد با هم حرف بزنن ولی یونجون بشدت به بومگیو جذب شده بود و حالان که بومگیو رپ اینجا میدید براش عجیب بود یونجون بومگیو رو دوست داشت و داره ولی بهش نگفته چون اونا دوست که هیچ با هم حتا حرف هم نمیزنن از همدیگه متنفرن البته اینه نظر بومگیوه چون یونجون جلوی بقیه جوری رفتار میکنه که بومگیو براش مهم نیست ولی در اصل اون برای یک دقیقه رو به رو شدن با بومگیو میتونست جون بده ..
چوی یونجون بزرگ در مقابل بومگیو هیچی نبود چون عشق قدرتمند ترین احساس توی دنیاست و یونجون کنار بومگیو به طرز عجیبی آروم و مهربونه میشود ...
یونجون بی خیال افکارش شد و رو به چوی کرد و گفت ..
" اون پسر رو میشناسی"
چوی نگاهش را از بومگیو گرفت و به یونجون داد و با اخم گفت ..
" پسرمه"
یونجون با شنیدن اینکه بومگیو پسر چوی هست شوکه شد ولی تغیری تو چهرش نیاورد
باورش نمیشود یعنی فرشته ای که فکر میکرد پاپ تر از اون نیست هم یک مافیاست؟
چطور ممکنه بومگیو هم مافیا باشه ؟
ولی بی توجه به همه چیز دوباره با چوی باری رو ادامه داد ولی ذهنش خیلی درگیر بومگیو بود ...
نظرش عوض شد فکر اینکه پدر بومگیو رو بکشه از ذهنش دور کرد بجاش تصمیم گرفت اکه بازی رو برد پسرش رو به برده گی بگیره
این میتونست برای خودش خوب باشه و هم برای چوی چوی دوبار قرار بود زندگی کنه و بومگیو هم قرار بود کنار یونجون باشه چی میتونست از این بهتر باشه ..
و بلاخره بازی تموم شد و همان طور که انتظار میرفت یونجون بزرگ بازی رو برد و این چوی بود که از ترس حتا نمی تونست تکون بخوره کرواتش را بیشتر از گردنش فاصله داد ...
و به حرف آمد .
"یونجون ببین میتونی هر چیزی که ازم می خواهی رو بهت بدم فقط لطفاً از جونم بگذر .."
اما قبل از اینکه صدای از جانب یونجون بشنوه صدای فرد آشنای به گوشش رسید بومگیو بود ...
" چیشد پدر دوباره باختی؟"
بومگیو با تمسخر حرف میزد و با حرف هایش به پدرش می فهموند که اون به بازندست
چوی با خشم بازی پسرش را فشار داد و گفت ...
" مگه مد به تو عوضی نگفتم دنبال من نیا؟"
یونجون. که تا حالا آروم ایستاده بود گفت ..
" آمدنش به اینجا آیدی خوبی بود حداقل برای من "
ادامه دارد....
۱.۵k
۳۰ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.