( من عاشق یک روانی شدم ) پارت ۱۷
( اون روز محیا اینا بهمون زنگ زدن و گفتن که اومدن کره و جایی رو ندارن که برن )
محیا : الو سلام تینا خوبی ؟
من : سلام مرسی چخبر ؟
محیا : ببخشید ایندفعه با دلیل بهت زنگ زدم میتونی یه لطفی بهمون بکنی ؟♡
من : باشه عزیزم بگو
محیا : جایی رو نداریم که بریم 🥲 میشه من و جیمین بیایم پیشتون ؟
من : چه عالی خیلی خوب میشه لطفاً بیاید 😜 آدرس رو یاد داشت کن
( اومدن آرایشگاه من قبلش بغض گلوم رو فشار میداد )
محیا : سلام عزیزم 😁
من : سلام خوبی ؟🙂
محیا : مطمئنی ؟🙁
من : جان هر کی دوست داری انقد گیر نده 😔
( رفتیم نشستیم دور هم و رفتم قهوه آوردم )
تهیونگ : یه کاری کنید 😐
جیمین : چیکار ؟😕
محیا : الو سلام تینا خوبی ؟
من : سلام مرسی چخبر ؟
محیا : ببخشید ایندفعه با دلیل بهت زنگ زدم میتونی یه لطفی بهمون بکنی ؟♡
من : باشه عزیزم بگو
محیا : جایی رو نداریم که بریم 🥲 میشه من و جیمین بیایم پیشتون ؟
من : چه عالی خیلی خوب میشه لطفاً بیاید 😜 آدرس رو یاد داشت کن
( اومدن آرایشگاه من قبلش بغض گلوم رو فشار میداد )
محیا : سلام عزیزم 😁
من : سلام خوبی ؟🙂
محیا : مطمئنی ؟🙁
من : جان هر کی دوست داری انقد گیر نده 😔
( رفتیم نشستیم دور هم و رفتم قهوه آوردم )
تهیونگ : یه کاری کنید 😐
جیمین : چیکار ؟😕
۷.۱k
۰۴ بهمن ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.