پارت ۳۲ *My alpha*
هیچکس متوجه ورودشون نشد..در حقیقت سولمین فکر میکرد یه مهمونیه که فقط دوستاشون دعوتن ولی حالا که وارد خونه شده بود میدید که تقریبا کل مدرسه ریختن تو خونهی کوچیک یونگی..اون به غیر از یونگی و جویا و هوسوک و بهیون با هیچکس دیگه ای رابطهی دوستی نداشت و توی این خونه به غیر اونا هیچکسو نمیشناخت...با دیدن این وضعیت میخواست بالا بیاره..چه وضعشه؟
فکر میکرد قراره خوش بگدرونن ولی حالا دید که چندین نفر وسط خونه در حال رقصن و دوست عزیزش یونگی همراه هوسوک روی کاناپه دور از جمع نشسته و با بطری شارتوز تو دستش بازی میکنه و هر چند ثانیه یکبار بطری رو سر میکشه.
اگه تهیونگ همراهش نبود همین الان از دری که وارد خونه شد خارج میشد.
جویا که کنارشون بود دویید به سمت جفتش و روی پای یونگی نشست.
'یونگی بی مسئولیت!.مهمونی گرفتی و خودت یه گوشه نشستی'
با خودش غر میزد.
دست تهیونگ رو فشار داد و به سمت یونگی کشوند.
کنارشون روی کاناپه نشستن اما تهیونگ دستشو ول نکرد.به چانیول نگاهی انداخت و از خجالتی بودنش خندید..معلوما نمیدید که الفایی خجالتی باشه اما هیچ امگایی ام مثل خودش نبود پس تعجبی نکرد.
اگه میگفت مضخرف ترین مهمونیی که تا حالا رفته این مهمونی بود دروغ نگفته بود.
کنار تهیونگ مثل بچه ها نشسته بود و با حرص به اطرافش نگاه میکرد..جیمین مثل همیشه با دیدن یونگی سوارش شد و به لباش حمله کرد..هوسوک که حالا تنهاشون گذاشته بود و به سمت یه امگای ماده رفته بود..چانیول که حالا انگار دنبال شخصی میون جمعیت میگشت.
با حرص دمگوش تهیونگ گفت
"میشه بریم"
تهیونگ خندید و با تمسخر گفت
"خیلی مسخرست نه؟"
سولمین چشماشو چرخوند و گفت
"بریم"
تهیونگ با تاسف سری تکون داد و خندید.
سولمین ایستاد و به یونگی گفت
"دفعهی دیگه حرف مهمونی بزنی خودم میکشمت"
همراه تهیونگ به سمت در خروجی رفتن و چانیول هم پشت سرشون راه افتاد..قبل از اینکه از خونه بیرون برن چانیول گفت
"شما برین من الان میام"
سولمین با تعجب نگاهی بهش انداخت و همراه تهیونگ از خونه بیرون رفت.
"چی کار داشت اونم اینجا؟"
فکر میکرد قراره خوش بگدرونن ولی حالا دید که چندین نفر وسط خونه در حال رقصن و دوست عزیزش یونگی همراه هوسوک روی کاناپه دور از جمع نشسته و با بطری شارتوز تو دستش بازی میکنه و هر چند ثانیه یکبار بطری رو سر میکشه.
اگه تهیونگ همراهش نبود همین الان از دری که وارد خونه شد خارج میشد.
جویا که کنارشون بود دویید به سمت جفتش و روی پای یونگی نشست.
'یونگی بی مسئولیت!.مهمونی گرفتی و خودت یه گوشه نشستی'
با خودش غر میزد.
دست تهیونگ رو فشار داد و به سمت یونگی کشوند.
کنارشون روی کاناپه نشستن اما تهیونگ دستشو ول نکرد.به چانیول نگاهی انداخت و از خجالتی بودنش خندید..معلوما نمیدید که الفایی خجالتی باشه اما هیچ امگایی ام مثل خودش نبود پس تعجبی نکرد.
اگه میگفت مضخرف ترین مهمونیی که تا حالا رفته این مهمونی بود دروغ نگفته بود.
کنار تهیونگ مثل بچه ها نشسته بود و با حرص به اطرافش نگاه میکرد..جیمین مثل همیشه با دیدن یونگی سوارش شد و به لباش حمله کرد..هوسوک که حالا تنهاشون گذاشته بود و به سمت یه امگای ماده رفته بود..چانیول که حالا انگار دنبال شخصی میون جمعیت میگشت.
با حرص دمگوش تهیونگ گفت
"میشه بریم"
تهیونگ خندید و با تمسخر گفت
"خیلی مسخرست نه؟"
سولمین چشماشو چرخوند و گفت
"بریم"
تهیونگ با تاسف سری تکون داد و خندید.
سولمین ایستاد و به یونگی گفت
"دفعهی دیگه حرف مهمونی بزنی خودم میکشمت"
همراه تهیونگ به سمت در خروجی رفتن و چانیول هم پشت سرشون راه افتاد..قبل از اینکه از خونه بیرون برن چانیول گفت
"شما برین من الان میام"
سولمین با تعجب نگاهی بهش انداخت و همراه تهیونگ از خونه بیرون رفت.
"چی کار داشت اونم اینجا؟"
۴۱.۵k
۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.