گمشده(پارت ۲۰)
هاروتو چاقو رو کنار گردن یوکی گرفته بوددد هیچکس تکون نمیخورد.هاروتو گفت: اوخییی چیشد کم اوردین؟
گوجو دستاشو مشت کرد نگرانی توی چشمای همه موجمیزد...هاله های سیاه کنار دستای النا اومدن...نکومی شینیگامی احظگضار کرد با اینکه یوکی در کمال خونسردی اونجا ایستاده بود...
چون یهو چیزی فهمیده بود...
یوکی گفت: ببینم...ماریا چطوره؟
چاقو توی دست هاروتو سفت شد....هاروتو دندوناشو روی هم فشار داد و گفت: حق ندار اسمشو به زبونت بیاری....
ماریا نامزد سابق هارونو بپد.یوکی: هوم....فکر کنم خونش خیلی خوشمزه بود که مجبور شدی همشو بمکی!
یهو چشمای هاروتو گشاد شد.بوکی از فرصت استفاده کرد و لگد خیلی محکمی به هاروتو زد...
اما خب...یوکی اونقدرا هم قدرتمند نبود.برای همین یوکی فقط تونست اونو تا چند متر عقب بندازه...علاوه بر چاقوی مقدس هم که به یوکی خورده بود،،اون ضعیف تر شده بود.
اما یوکی نمیخواست کم بیاره.اون تکنیکی داشت که هیچکس نمیدونست...
چون هیچوقت ازش استفاده نمیکرد.
چون اون فقط میتونست یک بار درسال از قدرت کاملش استفاده کنه...
و اگه از اون برای اهداف بد استفاده میکرد...
برای همیشه قدرتش رو از دست میداد.
یوکی به طرف گوجو،مگومی و النا برگشت...النا خونریزی خیلی بدی داشت. اشک توی چشمای یوکی جمع شد...
اینا همش تقصیر اون بود.
یوکی آروم گفت: متاسفم بچه ها...
یوکی دستاشو بالا اورد،ابرا اسمونو پوشوندن.یوکی آروم توی هوا معلق شد، آروم آروم بالا میرفت، یهو خالکوبی صلیبی که روی مچ دستش بود، نارنجی شد....یوکی چشماشو باز کرد،چشماش پر نور بود.
هاروتو با پوزخند بهش نگاه میکرد، گفت: ته قدرتت همینه؟ فقط برای نمایش؟
توی چشمای یوکی چیزی شبیه به رعد و برق بود..درسته.توی چشماش رعد و برق میزد.
یوکی: بهت فرصت میدم حرف اخرتو بزنی...
هاروتو: خیلی خودتو دست بالا...
یوکی بهش فرصت تموم کردن حرفش رو نداد، و با رعد و برق بهش حمله کرد.....تقریبا ده رعد بهش حمله کردن...
النا: یوکی!! به خودت آسیب میزنی!
رعد و برق ها به هاروتو برخورد میکردن،یوکی فریاد بلندی کشید چون داشت از تمام قدرتش استفاده میکرد...
براش مهم نبود قدرتشو از دستش میده یا نه...باید هاروتو رو میکشت.
بعد یه صدای بلند،هاروتو روی زمین افتاد،بیجون و برق گرفته.تمام بدنش سوخته بود.بارون آروم شروع به اومدن کرد،نم نم بارون میزد.یوکی روی زمین برگشت، علامت صلیبش به حالت عادی برگشت.اون آروم برگشت و به اون سه تا نگاه کرد،درحالی که از تعجب بهش خیره شده بودن.
گوجو: یوکی...
خون از دهن یوکی بیرون زد.با وجود چاقوی مقدس،یوکی که از تمام قدرتش استفاده کرده بود رو خیلی ضعیف کرده بود.چاقوی مقدس برای بقیه جادوگر های دیگه....خیلی قوی بود.
یوکی: بالاخره کشتبمش نه؟
و روی زمین افتاد.
گوجو دستاشو مشت کرد نگرانی توی چشمای همه موجمیزد...هاله های سیاه کنار دستای النا اومدن...نکومی شینیگامی احظگضار کرد با اینکه یوکی در کمال خونسردی اونجا ایستاده بود...
چون یهو چیزی فهمیده بود...
یوکی گفت: ببینم...ماریا چطوره؟
چاقو توی دست هاروتو سفت شد....هاروتو دندوناشو روی هم فشار داد و گفت: حق ندار اسمشو به زبونت بیاری....
ماریا نامزد سابق هارونو بپد.یوکی: هوم....فکر کنم خونش خیلی خوشمزه بود که مجبور شدی همشو بمکی!
یهو چشمای هاروتو گشاد شد.بوکی از فرصت استفاده کرد و لگد خیلی محکمی به هاروتو زد...
اما خب...یوکی اونقدرا هم قدرتمند نبود.برای همین یوکی فقط تونست اونو تا چند متر عقب بندازه...علاوه بر چاقوی مقدس هم که به یوکی خورده بود،،اون ضعیف تر شده بود.
اما یوکی نمیخواست کم بیاره.اون تکنیکی داشت که هیچکس نمیدونست...
چون هیچوقت ازش استفاده نمیکرد.
چون اون فقط میتونست یک بار درسال از قدرت کاملش استفاده کنه...
و اگه از اون برای اهداف بد استفاده میکرد...
برای همیشه قدرتش رو از دست میداد.
یوکی به طرف گوجو،مگومی و النا برگشت...النا خونریزی خیلی بدی داشت. اشک توی چشمای یوکی جمع شد...
اینا همش تقصیر اون بود.
یوکی آروم گفت: متاسفم بچه ها...
یوکی دستاشو بالا اورد،ابرا اسمونو پوشوندن.یوکی آروم توی هوا معلق شد، آروم آروم بالا میرفت، یهو خالکوبی صلیبی که روی مچ دستش بود، نارنجی شد....یوکی چشماشو باز کرد،چشماش پر نور بود.
هاروتو با پوزخند بهش نگاه میکرد، گفت: ته قدرتت همینه؟ فقط برای نمایش؟
توی چشمای یوکی چیزی شبیه به رعد و برق بود..درسته.توی چشماش رعد و برق میزد.
یوکی: بهت فرصت میدم حرف اخرتو بزنی...
هاروتو: خیلی خودتو دست بالا...
یوکی بهش فرصت تموم کردن حرفش رو نداد، و با رعد و برق بهش حمله کرد.....تقریبا ده رعد بهش حمله کردن...
النا: یوکی!! به خودت آسیب میزنی!
رعد و برق ها به هاروتو برخورد میکردن،یوکی فریاد بلندی کشید چون داشت از تمام قدرتش استفاده میکرد...
براش مهم نبود قدرتشو از دستش میده یا نه...باید هاروتو رو میکشت.
بعد یه صدای بلند،هاروتو روی زمین افتاد،بیجون و برق گرفته.تمام بدنش سوخته بود.بارون آروم شروع به اومدن کرد،نم نم بارون میزد.یوکی روی زمین برگشت، علامت صلیبش به حالت عادی برگشت.اون آروم برگشت و به اون سه تا نگاه کرد،درحالی که از تعجب بهش خیره شده بودن.
گوجو: یوکی...
خون از دهن یوکی بیرون زد.با وجود چاقوی مقدس،یوکی که از تمام قدرتش استفاده کرده بود رو خیلی ضعیف کرده بود.چاقوی مقدس برای بقیه جادوگر های دیگه....خیلی قوی بود.
یوکی: بالاخره کشتبمش نه؟
و روی زمین افتاد.
۴۷۹
۰۸ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.