رویای تلخ/غم
از زبان نويسنده:
دخترک درحالی که از پله ها می رفت بالا تا به در خانه برسد یادش افتاد که کلیدی همراه خود نیاورده بود برای همین رفت نزدیک در و سه بار ضربه کوچکی زد تا کسی برایش در را باز کند اما فایده ای نداشت انگار کسی در آن خانه نبود
برای همین کنار در خانه نشست و پای شکسته اش را دراز کرد تا درد نگیرد .
ولی خب پایش ضربه بدی خورد و دخترک درد شدیدی داشت و همچنین هوا هم بسیار سرد بود و او احساس کرد که خانواده ای ندارد و بی سرپرست است .
و با همین افکار بغضی که از صبح تا الان داشت قورتش میداد ناگهان ترکید و دخترک مانند ابر بهاری گریه می کرد
در حالی که گریه می کرد چشمای تیلی ای اش خسته شدند و کم کم خوابیدند.
15دقیقه بعد:
دخترک درحالی در خواب عمیقی بود ناگهان کسی دستش را روی شانه دخترک گذاشت .
دخترک هنوزم در خواب بود اما ناگهان با دادی فرد ناشناس در گوش او زد او بیدار شد.
چشمانش رو بهم مالید و نگاهی به دور و اطراف خودش کرد اما ناگهان وقتی سرش را بالا گرفت با قیافه بیش از حد
اعصبانی پدرش رو به رو شد.
وقتی قیافه پدرش رو دید آروم آروم پا شد و با ترس و لرز به پدرش گفت....
دخترک درحالی که از پله ها می رفت بالا تا به در خانه برسد یادش افتاد که کلیدی همراه خود نیاورده بود برای همین رفت نزدیک در و سه بار ضربه کوچکی زد تا کسی برایش در را باز کند اما فایده ای نداشت انگار کسی در آن خانه نبود
برای همین کنار در خانه نشست و پای شکسته اش را دراز کرد تا درد نگیرد .
ولی خب پایش ضربه بدی خورد و دخترک درد شدیدی داشت و همچنین هوا هم بسیار سرد بود و او احساس کرد که خانواده ای ندارد و بی سرپرست است .
و با همین افکار بغضی که از صبح تا الان داشت قورتش میداد ناگهان ترکید و دخترک مانند ابر بهاری گریه می کرد
در حالی که گریه می کرد چشمای تیلی ای اش خسته شدند و کم کم خوابیدند.
15دقیقه بعد:
دخترک درحالی در خواب عمیقی بود ناگهان کسی دستش را روی شانه دخترک گذاشت .
دخترک هنوزم در خواب بود اما ناگهان با دادی فرد ناشناس در گوش او زد او بیدار شد.
چشمانش رو بهم مالید و نگاهی به دور و اطراف خودش کرد اما ناگهان وقتی سرش را بالا گرفت با قیافه بیش از حد
اعصبانی پدرش رو به رو شد.
وقتی قیافه پدرش رو دید آروم آروم پا شد و با ترس و لرز به پدرش گفت....
۳.۳k
۰۷ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.